که نوشیدم ز جام عشق آب زندگانی را … ( ابوالحسن ورزی)
به من آن روز بخشیدند عمر جاودانی را
که نوشیدم ز جام عشق آب زندگانی را
صفائی نیست گلزار جوانی را اگر در آن
به دست شوق ننشانی نهال مهربانی را
شبی ای مایه ی امید ، شمع محفل من شو
که تا پروانه از من یاد گیرد جانفشانی را
مصیبتهای دوری را من ِ دور از وطن دانم
که دور از خانمان داند غم بی خانمانی را
دگر سر زیر پَر کردم ولی روزی در این گلشن
به مرغان یاد میدادم طریق نغمه خوانی را
از آن رو شمع از سوز دل ِ پروانه آگه شد
که گوش ِ عشق میداند زبان بی زبانی را
ز حرف عشق نیکوتر در آن حرفی نمی بینی
اگر با چشم ِ دل خوانی کتاب زندگانی را