جملات تسلیت شهادت امام رضا (ع)
انگور می دهند که قربانی ات کنند
لازم نکرده دعوت مهمانی ات کنند
صدها رواق در جگرت زهر باز کرد
می خواستند آینه بندانی ات کنند
*
*
دلم هوای تو کرده شه خراسانی
چه می شود که بیایم حرم به مهمانی
دلم زکثرت زشتی بریده آقاجان
عنایتی که بیایم، تویی که درمانی
*
*
خادمت پشت در قصر خبر می خواهد
از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد
کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:
لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد
*
*
کعبه ي اهل ولاست صحن و سراي رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلاي رضا
در صف محشر خدا مشتري اشک اوست
هر که در اينجا کند گريه براي رضا
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد
*
*
کسی قدم به حرم بی مدد نخواهد زد
دم از صفات رضا بی احد نخواهد زد
گدای کوی رضا شو که این امام رئوف
به سینه احدی دست رد نخواهد زد
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد
*
*
من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو
*
*
در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بود
میان حجره دلش تنگ گلعذارش بود
در آرزوى جوادش دمى قرار نداشت
به آخرین نفسش چشم انتظارش بود
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد
*
*
ناله اي بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دريا مانده
باز دلتنگ جوادم که در اين شهر غريب
به دلم حسرت يک گفتن بابا مانده
*
*
آمد از راه و کشیده است عبا را به سرش
وای از سینۀ سوزان و دل شعله ورش
همچو شمعی که بسوزد ز شرر آب شود
آب کرد آتش آن زهر ز پا تا به سرش
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد
*
*
ای همه دلها، حرمت یا رضا
خلق خدا و کرمت یا رضا
جنّ و بشر، حور و ملک میبرند
سجده به خاک حرمت یا رضا
*
*
بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت
بر وای وای من دل سنگ ستاره سوخت
همچمون کبوتران ز عطش بال می زنم
لب تشنه ام ،دلم ،جگر پاره پاره سوخت
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد
*
*
هر که روی معرفت زیارت رضا کند
ز نعمت زیارتش زیارت خدا کند
ببین مقام زائرش که از طواف قبر
ثواب صد هزار حج خدا به اوعطاکند
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد
*
*
خواهی اگر ای دل که شود مشکلت آسان
در برزخ و در حشر نباشی تو هراسان
بگشای به درگاه رضا دست گدایی
بنشین به در خانه ی سلطان خراسان
شهادت اقا امام رضا (علیه السلام) تسلیت
*
*
عرش را منتظر خويش دگر نگذارم
فرش را خسته و پيوسته قدم بردارم
آن چنان قوت زانوي مرا زهر گرفت
که شده روز، چنان شام، به چشم تارم