دلنوشته ها و اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)
مادرش فاطمه بی تاب حسین است ولی
ذکر روی لب زهراست حسن را عشق است
نه فقط عالم شیعه به حسن مینازد
شور در عالم بالاست حسن را عشق است
یل صفین و جمل یکه سوار عرب است
رجز حضرت سقاست حسن را عشق است
به خداوند قسم عشق جگر میخواهد
جگرسوخته زیباست حسن را عشق است
مانده در خانه غریب و بین یک شهر غریب
چقدر بی کس و تنهاست حسن را عشق است
شاعر: حامد الواری
من خاکسار عشقم و من مجتبائی ام
من در مدار عشقم و من مجتبائی ام
مستی ز چشم من زده بیرون ز باده اش
در انفجار عشقم و من مجتبائی ام
باده بریز باکرمِ آل فاطمه (س)
من خواستار عشقم و من مجتبائی ام
در بین روضه ات ز خودم می شوم رها
حتما دچار عشقم و من مجتبائی ام
من ذره ای ز عشق تو را هم نمی دهم
من پاسدار عشقم و من مجتبائی ام
بر قلب خویش چشم تو را رسم می کنم
چهره نگار عشقم و من مجتبائی ام
کفش تمام سینه زنان روی چشم من
من کفشدار عشقم و من مجتبائی ام
جرم مرا ندیده خدایم بخاطرت
در استتار عشقم و من مجتبائی ام
هر جا نسیم از حرمت عطر آورد
آنجا غبار عشقم و من مجتبائی ام
جانم بگیر و مهر خودت را به من بده
من جان نثار عشقم و من مجتبائی ام
چون در دلم حرارت غمهای مجتباست
من از تبار عشقم و من مجتبائی ام
جارو به دست در وسط مجلس حسن
در کار و بار عشقم و من مجتبائی ام
با ذکر یا حسن به خداوند می رسم
پس رهسپار عشقم و من مجتبائی ام
این دل درون مشت حسن رام می شود
در انحصار عشقم و من مجتبائی ام
چیزی ز من نمانده هلاکم نموده عشق
تحت فشار عشقم و من مجتبائی ام
بودم شبیه خار مرا مثل یاس کرد
من شاهکار عشقم و من مجتبائی ام
مثل حسن برای حسین ناله می زنم
من داغدار عشقم و من مجتبائی ام
مهدی بیاید و ز کرم یک نظر کند
در انتظار عشقم و من مجتبائی ام
شاعر : جعفر ابوالفتحی
آشفتگی زلف خمت فرق میکند
محتاج دستهای کریمانه ات،کرم
از بس که شیوه ی کرمت فرق میکند
“بس اتشی ز اخگر الماس ریزه ها…”
این بیت شعر محتشمت فرق میکند
تو “مادری” و بی حرمی ارث مادری ت
معلوم شد چرا حرمت فرق میکند
زهراجواب سینه زنان تو را دهد
مزد غلامی علمت فرق میکند
آقا میان کوچه چه دیدی که بعد از آن
وقت عبور هر قدمت فرق میکند
دمهای آخری تو “لا یوم … ” بوده است
ای نوحه خوان که شور دمت فرق میکند
یک بار خواندی و جگرت پاره پاره شد
پس این تویی که جنس غمت فرق میکند
شاعر: محمد حدادي
*
*
*
من از شماست هر چه منم را گرفته ام
حالا به روی دست ، تنم را گرفته ام
خاکم ز کربلاست ولی خانه ام بقیع
امشب بهانه ی وطنم را گرفته ام
58 شب همه جا گفته ام حسین
تا اذن این دو شب حسنم را گرفته ام
هرجا شده است صحبت کوچه شبیه تو
بی اختیار من دهنم را گرفته ام
.
.
از باغ شیعیانِ غریبِ مدینه ات
بُردِ یمانی و کفنم را گرفته ام
.
.
بین من و لباس عزایت چه فرقی است
من رنگ و بوی پیرهنم را گرفته ام
.
.
دست مرا بگیر به محشر بگو که من
همواره دست سینه زنم را گرفته ام
شاعر: حسين صيامي
*
*
*
ذکر ورود به حرم یار ، مجتباست
سبط عزیز احمد مختار ، مجتباست
بعد از علی امام وفادار ، مجتبی است
تنها وصی حیدر کرار ، مجتباست
عباس هم به دست حسن مرد رزم شد
استاد فن رزم علمدار ، مجتباست
جنگ جمل به دست حسن ختم گشته است
از قاتلان لشگر کفار ، مجتباست
برتن زره نکرده به مانند مرتضی
وقت نبرد مرد جگر دار ، مجتباست
از لطف اوست اشک دو چشم حسینیان
در مجلس حسین ، میاندار ، مجتباست
بازار عشق گرم و تو سردی ، عجیب نیست ؟
بفروش جان خود که خریدار ، مجتباست
شاعر : جعفر ابوالفتحی
*
*
*
همچون گل لاله که گشته پرپر افتاد
زهر جفا باعث شد از بال و پر افتاد
دستش به دیوار است تا اینکه نیفتد
دستش به دیوار است اما…آخر افتاد
این کوچه های شهر,غم را تازه میکرد
یاد همان روزی که اینجا مادر افتاد
یاد همان روزی که مادر زخم خورد و…
گوشواره اش چند تکه شد دور و بر افتاد
وقتی زمین افتاد از این زهر کینه
چشمش به سمت قبه ی پیغمبر افتاد
روی زمین جسم خودش را میکشید و
خود را رساند و در میان بستر افتاد
خون جگر میریخت,خواهر ناله میزد
در گوشه ای از خانه ی او خواهر افتاد
دست برادر را نگاهی کرد,ای وای…
حتما به یاد روضه ی انگشتر افتاد….
یاسین قاسمی
*
*
*
در طشت می ریزد جگر اما کمی سبز
انگار می ریزد به زخمش مرهمی سبز
با حرف ها آنقدر می شد سنگباران
آمد کنار اشک سرخش همدمی سبز
باید بگیری چشم های خواهرش را
وقتی سیاهی می رود در ماتمی سبز
ای کاش جز زینب یکی تشخیص می داد
این لخته خون ها را میان عالمی سبز
دارد به خود می پیچد از غصه، بمیرم
از روضه ی قامت کمان، قامت خمی سبز
در کوچه وقتی مادرش می خورد سیلی
شد در کتاب خاطرات او غمی سبز
معلوم شد می ریخته یک عمر از درد
شبنم که نه چشم ترش هرشب، نمی سبز
بسکه غریب افتاد نامش بر زبان ها
گفتند پیدا شد برایش محرمی سبز
شمع و چراغ و زائر و گنبد بماند
خالی است بر خاک مزارش پرچمی سبز
شاعر : رضا دین پرور
*
*
*
کریم اهل بیتم بی یاور و حبیبم
به کی بگم خدایا تو خونمم غریبم
با این کبودی تن شبیه مادرم من
من با دلی شکسته تنها ترین امامم
حرفای بد شنیدم در پاسخ سلامم
غم را به دل نهفتم به زینبم نگفتم
زینب خدا نگهدار رفتم با قلب پر درد
زهر جفا رسید و از غصه راحتم من
از غم رها شدم من حاجت روا شدم من
یه بانوی رشیده شد قامتش خمیده
تو گوشمه هنوزم صدای یک کشیده
راهش تو کوچه بستن گوشوارشو شکستن
مادر برام دعا کرد تو کوچه زنده موندم
خاک رو چادرش رو با گریه میتکوندم
دیدم که تار میبینه روی زمین میشینه
دو جهان مفتخر از عزت نام حسنیم
متحیر ز کمالات مقام حسنیم
با عنایات خدا محضر زهرا رفتیم
با ید حیدر کرار به نام حسنیم
جبرئیل از ره ما بال و پرت را جمع کن
ساکن عرش خداییم غلام حسنیم
نسل سلمان رجزش در صف محشر این است
ما مسلمان شدهی دست امام حسنیم
نا سزا گفته به او یک شبه مستغنی شد
مست و آواره این مشی و مرام حسنیم
لحظهی سینه زدن جلوه طوفان اما
در عبودیت حق بنده ی رام حسنیم
خون دل خوردن از اول شده سهم شیعه
غرق دردیم ولی تشنه جام حسنیم
همچون حباب منتظر یک اشارهام
عمریست لحظۀ گذر از کوچههایِ تنگ
آن صحنه غرور شکن در نظارهام
گفتم به زهر:خوب اثر کن بر این جگر
در دستهای توست فقط راه چارهام
در ظلمت همیشۀ شبهای کوچهها
ولله روضهام جگر پاره زهر نیست
من کشته ی شکستن یک جفت گوشوارهام
در جستجویِ تکّه چندین ستارهام
چون مادرم تمامِ تنم سوخت ای خدا
امّا به سینه است تمامِ شرارهام
اسرار کوچه را نتوان گفت با کسی
راویِ این حقیقت پر استعارهام
یک جملهای بگویم و ای خاک بر سرم
بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرم
شاعر: قاسم نعمتی
*
*
*
باید به پای عشق حسن جان فدا کنیم
در عمق سینه ها حسنیه به پا کنیم
باید برای اینکه محب حسن شدیم
روزی هزار مرتبه شکر خدا کنیم
هرچند با مزار غمش خو گرفته ایم
اما بنا شود حرمش را بنا کنیم
در شیوه مهندسی سازه حرم
بر آستان قدس رضا اقتدا کنیم
گلدسته ، برج ساعت و نقاره خانه و..
یک صحن جامع حسنی دست و پا کنیم
ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو
ایوب از قبیل مریدان صبر تو
ای دست توبه روی سرم از قدیم ها
شیوا ترین تکلم قوم کلیم ها
دست توسلم ، قسم نیمه های شب
معنای ذکر یا حسن و یا کریم ها
شان نزول سوره والای کوثری
درمانده از بیان مقامت فهیم ها
تو عشق مادری و منم عاشق شما
ما را نوشته اند به پای کریم ها
هرکس تعلقی به مکانی گرفته است
ماهم شدیم پای نگاهت مقیم ها
ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو
ایوب از قبیل مریدان صبر تو
از بس ز سینه آه شرر بار میکشی
من را به سمت روضه به اجبار میکشی
مسجد، محله ،مردم بیگانه جای خود
حتی میان خانه ات از یار میکشی
هرچند سنی از تو گذشته ولی هنوز
از خاطرات کودکی آزار میکشی
اصلا تو هرچه میکشی از بعد کوچه و
از ضربه های سیلی و دیوار میکشی
عادت نداشتی بکشی دست مادرت
اما میان کوچه به ناچار میکشی
ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو
ایوب از قبیل مریدان صبر ت
*
*
*
شاعر از سوز دل و درد و غمش کم گفتی
از دل خسته و از قد خمش کم گفتی
زان همه غربت اندر حرمش کم گفتی
هرچه گفتی به خدا از کرمش کم گفتی
او کریم است کریمی که ندارد همتا
او کریم است کریم بن علی و زهرا
کاش از لطف پدر مادر او می گفتی
کاش از گرمی بال و پر او می گفتی
کاش از دست نوازشگر او می گفتی
کاش از دلخوشی نوکر او می گفتی
کاش می گفتی و دل باز تغزل می کرد
کاش می گفتی و شعر و غزل ات گل می کرد
خاک راه قدم یار خودش معجون است
لیلی از دین روی گل او مجنون است
تا ابد حاتم طایی به یدش مدیون است
دل ما از غم و از غصه بسی دلخون است
آخر ماه صفر گشته هوا دم دارد
آخر ماه صفرگشته و دل غم دارد
باز هم در دو جهان ولوله ای افتاده
بازهم گریه ی طفل پدر از دست داده
خواهری زار و حزین دست به کمر استاده…
و ملائک همگی بهر عزا آماده
شرری بر دل زهرای زکَیه زده اند
باز در عرش خدا هم حسنیه زده اند
روضه خوان گریه کنان از تن در تب گوید
از همان پیر کهن سال مودّب گوید
از همان راز عجیب و غم هرشب گوید
ازهمان کوچه و آن قد محدّب گوید
عرق مرگ به روی بدنش میریزد
لخته لخته جگرش از دهنش میریزد
زینب خسته و آزرده تنی… واویلا
زینب و لرزش سخت بدنی… واویلا
زینب و تشت و دوباره محنی… واویلا
زینب و اشک یتیم حسنی… واویلا
این همه رنج مصیبت و بلا سنگین است
دیدن داغ برادر به خدا سنگین است
شاعر : علیرضا خاکساری