سفر
بالهای زخمی پرندهایست
که نه به مقصد میرساندش
نه دوباره به خانه!
•
•
بازمیگردی،
اما آنقدر دیر
– مثلن در یک زندهگیِ دیگر –
که پرندهای شده باشم
دوباره سرگردانِ جفت خویش!
•
•
من “ها” میکنم
پنجرهی تو را بخار میگیرد
تو روی بخار لبخند میکشی
شمعدانیهای من میشکفند.
میبینی؟!
زمین، کوچکتر از آن بود که فکر میکردیم
•
•
نه خسته بود پرنده
نه بیمیلِ پریدن،
که پاهاش
تنیده بود بر شاخهی درخت!
•
•
سفر
یعنی تو بروی
من پشتِ سرت آب بریزم
اما هیچوقت برنگردی!
•
•
نُتِ کوچکی هستم
در خطوط حاملِ گیسووهات.
نسیمی کافیست تا جهان
در نگاهاَم به رقص برخیزد.
•
•
به موهات گل نزن دیگر!
من
به قدرِ کفایتْ نیش خوردهام
•
•
در تمام حنجرههایی که تو را میخوانند
قناری کوچکِ دستآموزی هست
که دفتر نُتهای مرا
دوره میکند هر شب.
•
•
عجیب نیست اگر
پرنده از درخت ببارد
ماهیِ مُرده، از آسمان
و حتا، آدمفضاییهای غمگین، از خورشید.
نه، وقتی دلتنگ باشی؛ هیچچیز عجیب نیست!
•
•
همهچیز را که نمیشود با هم داشت
من
شعرهایم را دارم
تو
معشوقهای بیشمارت را !
نوشته های زیبای رضا کاظمی