(شعر انتظار)
چون شمع نيمه جان به هواي تو سوختيم … (رهي معيري)
چون شمع نيمه جان به هواي تو سوختيم
با گريه ساختيم و به پاي تو سوختيم
اشکي که ريختيم به ياد تو ريختيم
عمري که سوختيم براي تو سوختيم
پروانه سوخت يکشب و آسود جان او
ما عمرها ز داغ جفاي تو سوختيم
ديشب که يار انجمن افروز غير بود
اي شمع تا سپيده بجاي تو سوختيم
کوتاه کن حکايت شبهاي غم «رهي»
کز برق آه و سوز نواي تو سوختيم