(دلنوشته های مناسبت های مذهبی)
اشعار وفات حضرت معصومه (سلام الله علیها)
هر جا که خواهری است ، برادر همیشه هست
دنبال هر برادر ، خواهر همیشه هست
این جذبه های عشق تمامی نداشته
دلدادگی میان دو دلبر همیشه هست
تا مرو از مدینه ، مسیر محبت است
این جاده های نور معطر همیشه هست
معصومه زینب است و رضا جز حسین نیست
ترکیب های عشق برابر همیشه هست
با بودن شفیعه ، قیامت به کام ماست
گرچه هراس عرصه ی محشر همیشه هست
***
پیداست در حریم تو اجلال فاطمه
جاری به صحن های تو کوثر همیشه هست
***
باید که تو مراقبت از پهلویت کنی
دیوارهای کوچه و آن در همیشه هست
در ذهن پرنیانی اولاد فاطمه
آن خاطرات زخمی مادر همیشه هست
از وقتی آمدی تو به قم با قبیله ات
اطراف تو ولایی و یاور همیشه هست
***
تا که نسیم هست ، بوی زلف می رسد
بالاتر از سر همه یک سر همیشه هست
بازار داشت قم ، تو که آنجا نرفته ای …
در روضه ات اشاره به معجر همیشه هست …
شاعر : رضا رسول زاده
*
*
*
در سرد سیر شهر دل، روح بهاری
در شوره زار سینه ی من چشمه ساری
میخواهی امشب بر کویر دیده گانم
با روضه هایت باغی از شبنم بکاری
سهم تو از ارث پدر، خونجگر بود
از کودکی در ماتم او سوگواری
منزل به منزل در پی دلدار رفتی
در دشت های عاشقی محمل سواری
داغ عزیزانت بلای جانتان شد
تو زخمی تیغ جفای روزگاری
تا مقصدت مشهد، دگر راهی نمانده
ای کاش می شد اندکی طاقت بیاری
می سوختی از آتش تب، بین بستر
دلخسته راضی به رضای کردگاری
باید بیاید دلبرت، باید بیاید
در آخرین ساعات هم امید واری
چشمان اشک آلوده ات را تا دم مرگ
یک لحظه هم از درب حجره بر نداری
نام رضا از روی لب هایت نیفتد
با اینکه رو به قبله و در احتضاری
تو یادگار دلبرت را مثل زینب
با گریه روی سینه ی خود می فشاری
دیگر مخور غم، چون سرت را ای کریمه
بر دامن زهرای اطهر می گذاری
*
*
*
مائیم گدای حضرت معصومه
محتاج عطای حضرت معصومه
همراه رضا ز دیده خون می ریزیم
در روز عزای حضرت معصومه
آمد ز مدینه تا که در قم باشد
در مملکت امام هشتم باشد
یعنی که خدا نخواست تا مرقد او
مانند مزار فاطمه گم باشد
در سَر هوس دیدن دلبر دارد
بر سینهء خود داغ برادر دارد
افسوس که تا دیار ساوه آمد
دیگر نتوانست قدم بردارد
زخمی به جگر داشت و در تب می سوخت
از داغ برادرش مرتب می سوخت
هر جا که سَرِ دردِ دِلش وا می شد
می گفت: امان از دل زینب، می سوخت
با ناله دو چشمان ترش را وا کرد
تا سِیر کند دور و برش را، وا کرد
نومید ز دیدن برادر بود و
با ذکر رضا بال و پرش را وا کرد
صد آه اگر بر جگرش افتاده
هر چند جدا ز دلبرش افتاده
کی بر بدن برادرش رقصیدند؟
کی دست کسی به معجرش افتاده
او خواهر یک امام بود و زینب….!
او شاهد احترام بود و زینب….!
که راهی شهر شام بود؟ و زینب
در مجلسی از حرام بود؟ و زینب
شاعر : محمود مربوبی
*
*
*
هر جا که خواهریست ، برادر همیشه هست
دنبال هر برادر ، خواهر همیشه هست
این جذبه های عشق تمامی نداشته
دلدادگی میان دو دلبر همیشه هست
تا مرو از مدینه ، مسیر محبت است
این جاده های نور معطر همیشه هست
معصومه زینب است و رضا جز حسین نیست
ترکیب های عشق برابر همیشه هست
با بودن شفیعه ، قیامت به کام ماست
گرچه هراس عرصه ی محشر همیشه هست
پیداست در حریم تو اجلال فاطمه
جاری به صحن های تو کوثر همیشه هست
باید که تو مراقبت از پهلویت کنی
دیوارهای کوچه و آن در همیشه هست
در ذهن پرنیانی اولاد فاطمه
آن خاطرات زخمی مادر همیشه هست
از وقتی آمدی تو به قم با قبیله ات
اطراف تو ولایی و یاور همیشه هست
تا که نسیم هست ، بوی زلف می رسد
بالاتر از سر همه یک سر همیشه هست
بازار داشت قم ، تو که آنجا نرفته ای …
در روضه ات اشاره به معجر همیشه هست ش
*
*
*
هر کجا حرف تو ای نور ولا می آید
جلوهء چشم من اوصاف خدا می آید
کعبه مشتاق زیارت شد و تا قم پر زد
بهر پابوسی ات از کوه صفا می آید
این چه احساس قشنگی است که بین صحنت
به سراغ دل غمدیدهء ما می آید
چشمهء خواهشم از خاک زمین بیرون زد
باز الطاف تو از اوج سما می آید
قبله گاه همهء ارض و سما بودن هم
خودمانیم به این صحن و سرا می آید
به تن خسته خود رنج مده وقت وفات
بهر اثبات مقام تو رضا می آید
بین القاب پر از سِر شما الحق که
ثانیِ فاطمه خیلی به شما می آید
شاعر : حسین صیامی
*
*
*
عصمت حقّی و بانوی مظلومه ای
نوری از کوثری،حضرت معصومه ای
دیده گریانِ تو،جان به قربانِ تو
ای قبله ی حاجات،یا عمّه ی سادات
واویلا واویلا واویلا واویلا…
از قدومِ تو قم مدینه ای دیگر است
طلعتِ قُدسی ات آینه ی مادر است
دل به تاب و تَبَت،ذکرِ روز و شبت
ای جان و جانانم،رضا رضا جانم
واویلا واویلا واویلا واویلا…
مَحمِلت غرق گل شده ز مِهر و وفا
سوزم از روضه ی کوفه و شامِ بلا
دیدگانِ تر و،سنگ و خاکستر و
غمهای پی در پی،سرها به روی نِی
واویلا واویلا واویلا واویلا…
*
*
*
مهربانی کریمه ای خانم
بانوی بی بدیل معصومه
التماس قنوت گریه ی من
الدخیل الدخیل معصومه
شرف الشمس شهر قم هستی
از تبار و ذراری خورشید
پای درست ملائکه حاضر
ای پناه مراجع تقلید
صحن بالا سر تو منزل نور
مهبط جبرئیل این صحن است
بال جمله ملائک عرشی
زیر پاهای زائرت پهن است
حرم اهل بیت صحن شماست
حرم خانواده ی زهرا
کربلا و مدینه و مشهد
نجف و کاظمین و سامرّا
وقت تجدید عهد با زهرا
شهر یثرب اگر نشد قم هست
گره هایم نگفته واشده است
تا قسم به امام هشتم هست
گرچه چنگ خزان به جان تو و
جان ایل و تبارت افتاده
پاره پاره ولی نشد هرگز
نامه ای که رضا فرستاده
بین این کوچه ها خدا را شکر
محترم مانده گوشواره ی تو
لاأقل هلهله نشد به پای
چشم گریان و پر ستاره ی تو
گرچه خم شد قدت ز فاصله ها
ذبح اطفال را ندیدی تو
حضرت زینب امام رضا
تلّ و گودال را ندیدی تو
تشنه ای را که زیر یک دشنه
دست و پا میزند که جان بدهد
حق او نیست شمر با پایش
جسم زخمیش را تکان بدهد
شاعر : محسن حنیفی
*
*
*
سرگشته ی مسیر عبور برادری
تو از تمام فاطمیان ، زینبی تری!
آرام و باوقار و صمیمی و چاره ساز
الحق که نور دیده ی موسی بن جعفری
الحق که خون فاطمه جوشیده در رگت
الحق که ماده شیری از اولاد حیدری
بی تاب و بی قرار سوی طوس آمدی
گفتی امام را ز غریبی در آوری ..
گفتی دلت هوایی کوی رضا شده ست
چون آهوی شکسته دلی ، چون کبوتری ..
کردی نزول و قم به قدومت مدینه شد
معصومه ای و نایب زهرای اطهری
…
شمعی و در طواف تو پروانه های شهر
نور تو را گرفته همه خانه های شهر
….
مشهد اگرچه دل به قدوم تو بسته بود
قم بی قرار بر سر راهت نشسته بود
کوفه کجاست خاک خجالت به سر کند
زان دم که دست عمه ی سادات بسته بود
از راه دور آمده بود و غریب بود
از محنت فراق ، غریبانه خسته بود
با بالهای زخمی خود اوج میگرفت ..
جایی که آسمان و زمینش گسسته بود
القصه کوفه با دل زینب چه ها نکرد
پیشانی و نماز و دلش را شکسته بود
– چشمش اگرچه بسته ، ز بیداد خسته بود
دستش اگرچه خسته ، به زنجیر بسته بود
…
معصومه ای و تاج سر خانه های شهر
آباد شد به یمن تو ویرانه های شهر .. !
…
از ناقه سر برون کن و بین ازدحام را
این شور و شوق گفتن بانو سلام را
مامون کجا و جاه ولیعهد فاطمه ..
داده خدا به مسندتان این مقام را ..
باران گل گرفته و فریاد میزند
این شهر زیر هر قدمت احترام را ..
هم دختر امامی و هم عمه ی امام
هم خواهری ” چو زینب کبری ” امام را
با روضه هات بغض دل شهر پاره شد
داری بنا که زنده کنی یاد شام را .. !
یاد حضور زینب و جشن یهودیان
یاد سر بریده و بزم حرام را ..
…
آباد بود اگرچه همه خانه های شهر
کارش کشید گوشه ی ویرانه های شهر
..
شاعر : سید مصطفی فهری
*
*
*
ای سایه یِ بالا سر ِ خواهر، برادر
ای جانِ از جانِ خودم بهتر، برادر
خواهر همان احساس مادر بر برادر
دارم برایت می شوم مادر، برادر
ای سوره چشمی بر من ِ آیه بیانداز
یعنی نگاهی هم به همسایه بیانداز
یك بار ِِ دیگر بر سرم سایه بیانداز
بر خواهرانش سایه دارد هر برادر
چیزی به غیر از چشم تر دارم، ندارم
از گوشه ی زندان خبر دارم؟ ندارم
اصلاً نمی دانم پدر دارم-ندارم!
دیدم كمالاتِ پدر را در برادر
از جانب زُلفت صبایی می فرستی؟
با التماس من دعایی می فرستی؟
دارالشِفای من دوایی می فرستی؟
افتاده ام در گوشه ی بستر، برادر!
این جا مسیرِ كوچه ها خوب است خوب است
وقتی نگاهِ مردها خوب است خوب است
حالا كه احوالِ رضا خوب است خوب است
از بس فنا گردیده ام من در برادر
در كوچه ها با حالِ بیمارم نبردند
وقتی رسیدم، سمتِ بازارم نبردند
این معجری را كه سرم دارم نبردند
این جا چه شأنی دارد این معجر، برادر!
ای كاش مرغی را كسی بی پَر نبیند
جسمِ برادر را كسی بی سر نبیند
هر كس ببیند كاش كه خواهر نبیند
افتاده روی تلِّ خاكستر برادر
نه تو جسارت دیده ای نه من جسارت
نه تو اسارت دیده ای نه من اسارت
نه تو به غارت رفته ای نه من به غارت
پس ما دو تا قربانِ آن خواهر-برادر
با نیزه ای تا شاه را از حال بردند
یك یك تماماً رو سوی اموال بردند
هر آن چه را كه بود در گودال بردند
تسبیح، عبا، عمامه، انگشتر، برادر!
شاعر : علی اکبر لطیفیان
*
*
*
شکر بر منّت خدا داریم
باز هم شوق ربّنا داریم
ما ز یمن حضور سبز شما
دلی از عشق با صفا داریم
امشب از لطف یک نگاه شما
حال زیبای یک گدا داریم
ما گدا و تویی کریمه ی عشق
چشم امید بر شما داریم
با حساب دو شهر قم – مشهد
ما در ایران دو کربلا داریم
گرچه از خاک کربلا دوریم
لا اقل مشهدالرضا داریم
ما درون حرم کنار ضریح
از تو امید اعتنا داریم
قبر مخفی فاطمه اینجاست
باز حس مدینه را داریم
تا نگاه تو را به خود بخریم
روی لب ذکر یا رضا داریم
ای دل آرام حضرت سلطان
خواهر با کرامت سلطان
دست خالی ما و رحمت تو
چشم داریم بر عنایت تو
سالها بوده ایم مهمانِ
چشمه ی فیض با کرامت تو
قدر تو بی حساب چون شب قدر
بی حساب است قدر و قیمت تو
بر دلت ماند حسرت دیدار
ای فدای نگاه حسرت تو
آسمان با همه بزرگی اش
خیره مانده است بر جلالت تو
غصّه ها از دل رضا می رفت
تا که می دید قد و قامت تو
در تو می دید روح زهرا را
بس که چون فاطمه است هیبت تو
به زنان درس بندگی داده است
چادر تو ، شکوه و عفّت تو
پیش مردم بدم نکن بی بی
دست خالی ردم نکن بی بی
بی شمار و عدد گدا داری
به غم عشق مبتلا داری
اینکه ما را کشانده ای یعنی
نظر دیگری به ما داری
درد دوری چه درد جانکاهیست
حسرت دیدن رضا داری
پیر کرده تو را غم دوری
از زمانه گلایه ها داری
عمّه ی دوم امام زمان(عج)
صبری از جنس کربلا داری
بی بی از عمّه ات بخوان امشب
ای امان از غم دل زینب
پیش چشمت برادر تو نرفت
سایه اش بود و از سر تو نرفت
از کنارت به کهنه پیراهن
آه امّید آخر تو نرفت
دست کم محرمی کنارت بود
بر سرت بود و معجر تو نرفت
بدنی زیر سمّ مرکب ها
روی نی رأس دلبر تو نرفت
جرعه آبی کنارتان بود و
طفل شش ماهه از بر تو نرفت
آخرین لحظه ها رضا آمد
به سرت بود و از سر تو نرفت
تازیانه به پیکرت نزدند
طعنه بر داغ مادرت نزدند
شاعر: وحيد محمدي
*
*
*
نشسته ام بنویسم حرم، حرم… بانو
چه خوب شد که دوباره کبوترم بانو
نشسته ام بنویسم مرا به قم ببری
دو هفته ای شده اصلاً نمی پرم، بانو
نشسته ام بنویسم، مرا رها نکنی
که بی تو راه به جایی نمی برم، بانو
مسیح نیز مریض مرا علاج نکرد
ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو
امام زاده ی موسی بن جعفری، خانم
غلام زاده ی موسی بن جعفرم، بانو
سلام بانوی خیرات، بانوی برکات
هزار بار بر این خیر مقدمت صلوات
به شرط آن که فدایت شوند سر دادند
به شرط آن که برایت شوند، پَر دادند
شفیعه ی همه! مدیون چادرت هستیم
به لطف توست به ما سایه ای اگر دادند
تمام حاجت خود را نوشتم و بعداً
حساب کردم و دیدم که بیشتر دادند
قدم گذاشتی و یک نفس زدی و سپس
به علم حوزه ی علمیه ها اثر دادند
چهار امام کمال تو را بیان کردند
چهار امام جلال تو را خبر دادند
چهار امام نوشتند احترام تو را
شکوه نام تو را، جلوه ی مقام تو را
بلند عرش خدا هم ردیف شانه ی تو
بهشت باغچه ای در حیاط خانه ی تو
قدم به سمت مدینه زدم… نفهمیدم
چطور شد که رسیدم به آستانه ی تو
من و تو هر دو به دنبال یک هدف هستیم
تویی روانه ی مشهد، منم روانه ی تو
حریمت آینه، ایوانت آینه، آری
چقدر آینه در آینه است خانه ی تو
شبیه فاطمه! همسایه آبرویش را
گرفت شب به شب از گریه ی شبانه ی تو
بخوان نماز شبت را که استفاده کنیم
و پخش کن رطبت را که استفاده کنیم
کریمه! سفره ی نان را به دست تو دادند
همیشه روزی مان را به دست تو دادند
چگونه دل نگران قیامتم باشم
دلِ منِ نگران را به دست تو دادند
کلید قفل حرم را به دست ما دادند
کلید قفل جنان را به دست تو دادند
قلمروی تو خلاصه نمی شود در قم
همه زمین و زمان را به دست تو دادند
نجات مردم قم دست «میرزای قمی» ست
نجات هر دو جهان را به دست تو دادند
نگاه ما همه بر آفتاب محشر توست
دخیل ما همه بر رشته های معجر توست
نکرده است کسی غیر حق تماشایت
ز بس که خالق تو آفریده بالایت
تو ازدواج نکردی به خاطر این که
نبود هیچ کسی هم طراز و همتایت
کنار جلوه ی تو می شود خدا را دید
تو کوه طوری و بابای توست، موسایت
تمام مردم دنیا به پات می میرند
فقط همین که بگوید: «فدات» بابایت
تویی که این همه باشد عطای امروزت
خودت بگو که چقدر است عطایِ فردایت؟!
یگانه دختر موسی، بگیر دست مرا
شفیع جنت کبری، بگیر دست مرا
تو آن همیشه کرم، من همیشه نوکر تو
مرا بزرگ نوشته است، ذره پرور تو
کنیز بود اگر مادرت، کنیز تو بود
هزار حضرت مریم کنیز مادر تو
تو آن قدر عظمت داشتی که از مادر
فقط امام رضا می شود برادر تو
و از میان پسرهایِ موسیِ جعفر
فقط امام رضا بود سایه ی سر تو
خدا کند که نگیرد به چوبِ ناقه سرت
خدا کند که نگیرد به سنگ معجر تو
خدا کند که این جا پرت به در نخورد
شبیه مادر زینب، سرت به در نخورد
شاعر: علی اکبر لطیفیان
*
*
*
ای به قم آفتاب قلب جهان
دخت موسی سلاله ی قرآن
عمه و دخت خواهر سه امام
مادر کل عالم امکان
تو به چشم ائمه زهرایی
بعد زهرا به قدر و عزت و شان
زینب دوم بنی الزهرا
عمه ی چار حجت یزدان
هم وجودت کریمه ی عترت
هم ولایت حقیقت ایمان
فیض فیضیه از کرامت تو است
شهر قم از تو گشته مهد امان
حریم یازده ولی خدا
حرم تو است ای سپهر مکان
مدح تو ای ملیکه ی هستی
وصف تو ای یگانه ای دوران
نه توان با هزار دست نوشت
نه توان گفت با هزار زبان
صحن تو مسجد الرسول همه
حرم امن توانست کعبه ی جان
پدر و مادرم به قربانت
نه، همه جان عالمت قربان
کوثر کوثر رسول خدا
عصمت عصمت الله منان
قم جلال مدینه پیدا کرد
گشت روز ورود تو در قم
روز عید کرامت و احسان
روز عید نزول رحمت ها
روز عفو و عنایت و غفران
اهل قم از برای استقبال
همه با دسته گل شدند روان
مرد و زن دور محملت گشتند
اشک شوق همه ز دیده روان
قم دل از گلشن بهشت گرفت
محملت بسکه گشت گل باران
همه گفتند فاطمه در حشر
پای بنهاده ای گنه کاران
حرمت شیعیان قم ز تو کرد
ستم اهل شام را جبران
کاش زینب به قم سفر می کرد
تا نمی دید آن همه طغیان
اهل قم کی برند مهمان را
گه به بزم شراب و گه زندان
جای تو بیت موسی خزرج
جای زینب به گوشه ی ویران
دور تو عالمان فقه و اصول
دور او ابن سعد و شمر و سنان
دور تو دسته های گل در دست
دور او سنگ بود و زخم زبان