( جدیدترین جملات پیامکی )
از وقتی رفتهای
همهچیز زیباتر شده است:
پاییز، تماشای غروب و سفر دُرناها،
قدم زدن در خیابان و …
کاش زودتر میرفتی!
•
•
تو
لعنتِ خدا به من بودی.
کاش دوباره لعنتم کند خدا
•
•
درها و پنجرهها ، باز
پردهها ، در باد
خانه ، درهمریخته و خراب.
حتمن تو رفتهای
و گرنه
هیچ توفانی نمیتوانست با خانه چنین کند!
•
•
پاییز
زنیست زیبا،
با موهای بلند و روبانهای رنگی
و مردیست تنها،
عابرِ همیشهی خیابانی که
زن از آن گذشته، رفته باشد
•
•
به مووهات شانه میکشی
باران میشود
به چشمهات سُرمه،
آفتاب میشود
به گوونههاتْ برگِ گُل
مهتاب
به لبهات…
به لبهات دیگر دست نزن!
•
•
تنهایی
نامِ دیگر پاییز است،
هرچه عمیقتر
برگریزانِ خاطرههاتْ بیشتر
•
•
دارم جَویده میشوم
میانِ آروارههای سمجِ موریانهای
که جا گذاشتهای در سرم
•
•
دستَم را رها کردی
گم شدم میانِ آدمها.
چهقدر گمشدن خوب است
اما
نه میانِ آدمها
•
•
« ویران میآیی »
ویران میشوم.
خانهات آباد،
آباد بیا !
•
•
تکّههای دلِ مناَند این شعرها
که دستبهدست میروند.
مرا بخوان!
تا از چهار طرف
به سمتِ تو پرواز کنم
نوشته های رضا کاظمی
•
•
نه زمین، نه آسمان
هیچ نمیخواهم،
تنها، تو را
که بلند شوی، بگویی: برویم.
برویم «پارک شهر» را
هفت بار دور بزنیم
سرمان که گیج رفت، بنشینیم جایی
بستنی سفارش بدهیم
و با خندههای همیشهی تو
راهمان را بکشیم تا خانه.
•
•
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد
نه، هیچ اتفاقی نمیافتد
روزها همانطور به رودِ شب میریزند
که شبها به سپیدهی روز
نه پردهای به ناگهان کشیده میشود
نه سر انگشتِ شاخهای به هوای ماه میجنبد
نه تو از راه میرسی.
•
•
تو باید میآمدی
تا جهانْ اینقدر سخت نمیشد.
حالا هم دیر نیست
گاهی یک گُل
بازیِ باخت را در دقیقهی نَوَد
بُرد میکند!
•
•
همیشه همین است:
تا برسی
تمامت کرده
خورهی تنهایی!
•
•
شاعر!
یکعُمر قافیه جور کردی
ردیف نشدند کلمات؛
اینبار
خودت ردیف شو، شاید…
•
•
دیروز با مُردهگانْ زندهگی کردیم
امروز به فاتحهیشان میرویم
فردا، به دیدارشان.
انگار همهیمان
فرزندانِ سِقطشدهی حوّاییم!
•
•
تو نخواهی آمد، اما:
مثل یک کبوترِ چاهی
با هر صدای پایی از خواب میپرد
مردی که از هراسِ بیداری
سالهاستْ مُرده است.
•
•
باید خانهی بزرگتری اجاره کنم.
از وقتی رفتهای
بیشتر شدهایم!
•
•
شبیه تو استْ بهار
که وقتی میآید
دیکتاتورها هم لبخند میزنند!
•
•
اینقدر قافیه جور نکن شاعر!
گرگِ باراندیدهاَند کلمات،
بخواهند، خودشان ردیف میشوند.
نوشته های رضا کاظمی