غنچه

غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست … (صحرایی)

( شعر زیبا )

غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست … (صحرایی)

غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست
غنچه آنروز ندانست که این گریه ز چیست

باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید
باغ عریان شد و دیدند که از گل خالیست

باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل؟
گفت پژمردگی اش را نتوانم نگریست

گریه ی باغ از آن بود که او میدانست
غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست

رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود
می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …