(شعر در وصف کرکوند)
جز کرکوند لنجان جائی صفا ندارد
باغ و گل و نسیمش ملک بقا ندارد
آری حلیمه خاتون باشد مزارش اینجا
در نزد مرقد او چیزی بها ندارد
بس با صفاست شالیش، بنگر که شاد گردی
حال خوشی که یابی هیچ انتها ندارد
هر کس به آب و خاکش نازد ولی بداند
هرگز بمثل اینجا لطف و صفا ندارد
دشتی برنج خیز است با آسمان آبی
لطف الهی است این، چون و چرا ندارد
عطری که می تراود از خوشه برنجش
جائی دگر متاعش عطر ورا ندارد
غصه ز دل زداید، باشی اگر شبی تو
در سبزه زار و باغش غم ردپا ندارد
این دار مومنین است آسوده دل سفر کن
جز بر خدای بی چون، کس اعتنا ندارد
آب روان ز هر سو با آن هوای دلکش
با خوبیش برد دل، ما و شما ندارد
از صبح و شام این شهر حظی ببر چو بهرام
چون این مکان دلکش صبح و مسا ندارد