(متن زیبا)
از گرههای بیشمار زندگی گله نمیکنم.
در اولین لحظهای که به دنیا آمدم،
گرهای به نافم زدند که معنای گره را بفهمم!
همان لحظه دانستم که همیشه گره معنای بدی ندارد …
شاید حکمتی در این گرههاست!
با خوشبینی و صبر هر گره را با رنگی زیبا کنار گرۀ بعدی میگذارم و خدا را شکر میکنم که توانایی مقابله با آنچه سرنوشت برایم رقم زده را دارم …
شاید روزی برسد که با این همه گره فرشی زیبا ببافم.
فرشی که خالق هستی نقشهاش را کشیده و مرا برای بافتنش برگزیده؛
چرا که استعداد و توانایی لازم را در من دیده!
و من هر لحظه شکرگزارم …
*
*
*
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره خورده اش است..
مشت میکنم…
و خیره میشوم به انگشت های گره خورده ام..دستم را میچرخانم..
دستم را میچرخانم و دورتادورش را نگاه میکنم…
چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم…در عجبم ازین کوچک نحیف که چه به روزم اورده..
وقتی تنگ میشود..میخواهم زمین و زمان را به هم بدوزم…
وقتی میشکند…چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت میکند…
وقتی که میخواهد و نمیتواند…
موج موج اشک میفرستد سراغ چشم هایم…
در عجبم از این کوچک نحیف…
*
*
*
*
*
*
تصور نكنيد كه عشق جاودانه است.
عشق بسيار شكننده است؛ مثل گل كه صبحها هست و شب پژمرده مي شود. هرچيز كوچكي مي تواند آنرا نابود كند.
هر چيزي، هرچه برتر باشد، شكننده تر مي شود و بايد از آن حفاظت كرد.
اگر سنگي به طرف گل پرتاب كنيد، به سنگ آسيب نخواهد رسيد، بلكه گل نابود خواهد شد. عشق بسيار شكننده و ظريف است. بايد نسبت به عشق بسيار مراقب و محتاط بود.
مي توانيد چنان آسيبي به زوج تان بزنيد كه او بسته و تدافعي شود.
اگر خيلي جنگجو باشيد، زوج تان از شما مي گريزد، سردتر و بسته تر مي شود تا در مقابل تهاجمات شما آسيب پذير نباشد.
آنگاه شما بيشتر به او تهاجم مي كنيد؛ و اين به يك دور باطل تبديل مي شود. اينگونه است كه عشاق از هم جدا مي شوند.
هر يك تصور مي كند ديگري مسوول اين جدايي است و به او خيانت كرده است.
در حقيقت،هيچ عاشقي به معشوق خود خيانت نكرده، بلكه فقط ناآگاهي است كه عشق را مي كشد.
هر دو مي خواستند با هم باشند، اما هر دو ناآگاه بودند. ناآگاهي آنها را فريب داد و آنها از هم جدا شدند.
*
*
*
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند.
ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند ولی با این وضع از سرما یخ زده می مردند ازاینرو مجبور بودند برگزینند: یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین محو گردد…
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند.
آموختند که با زخم های کوچکی که از همزیستی بسیار نزدیک با کسی بوجود می آید کنار بیایند و زندگی کنند چون گرمای وجود آنها مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند.
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید…
*
*
*
*
*
*
شاهکار زندگی چیست؟
این که در میان مردم زندگی کنی
ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی،
دروغ نگویی،
کلک نزنی
و سوء استفاده نکنی،
این شاهکار است …
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ
“ﺗﺤﻤﻞ” ﮐﻨﻴﻢ،
ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ “ﻗﻀﺎﻭﺕ” ﻧﮑﻨﻴﻢ.
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍی “ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ” یکدیگر ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ،
ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ “ﺁﺯﺍﺭ” ﻧﺮﺳﺎﻧیم.
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﻴﻢ،
ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ”ﻋﻴﻮﺏ” ﺧﻮﺩ ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ.
ﺣﺘﻲ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ “ﺩﻭﺳﺖ”ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ،
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ “ﺩﺷﻤﻦ” ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ.
ﺁﺭﻱ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، شاهکار است …
*
*
*
ثانيه به ثانيه عمر را با لذت سپری کن
در هر کار و هر حال
کار ، تفريح ، رانندگی ، آموختن ، مطالعه ، آشپزی ، نظافت ، خوردن و آشاميدن، حرف زدن، سکوت و تفکر، مهمانی رفتن، نيايش و….
زندگی فقط در رسيدن به هدف خلاصه نشده
مابه اشتباه اينگونه ميانديشيم:
درسم تمام شود راحت شوم
غذايم را بپزم راحت شوم
اتاقم را تميز کنم راحت شوم
بالاخره رسيدم…. راحت شدم
اوه چه پروژه ای… تمام شود راحت شوم
تمام شود که چه شود؟
مادامی که زنده هستيم و زندگی ميکنم هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست بلکه آغاز فعاليتی ديگر است….
پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنيم نه مانند يک ربات فقط به انجام دادن بپردازيم به تمام شدن و فارغ شدن….
حتی هنگاميکه دستها را ميشوييم نيز ميتوانيم با لذت اينکار را انجام دهيم
يکبار امتحان کنيد
آب چه زيبا آرام پوست دستتان را نوازش ميکند
به آب نگاه کنيد و لذت ببريد
و آنجاست که احساس خوب زندگی کم کم به سراغتان ميايد…
لذت باعث قدرتمند شدن ميشود به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس ميشود…
لذت بردن هدف زندگی است
تا ميتوانی همه کارها را با لذت همراه کن… حتی نفس کشيدن که کمترين فعاليت توست…
*
*
*
*
*
*
جان ماکسول ميگويد ” به خاطر بسپار ” …
زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل است.
تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛ مرغ است.
زندگی ما با ” تولد” شروع نمی شود؛ با “تحول” آغاز میشود.
لازم نیست “بزرگ ” باشی تا “شروع کنی”،
شروع کن تا بزرگ شوی …
باد با چراغ خاموش کاری ندارد
اگر در سختی هستی بدان که روشنی…
*
*
*
شخصی از خدا دو چیز خواست……
یک گل و یک پروانه……
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود……
غمگین شد.با خود اندیشید شاید خداوند من را
دوست ندارد و به من توجهی ندارد……
چند روز گذشت……
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شد و
آن کرم تبدیل به پروانه ای شد……
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید
به او اعتماد کنید………
خارهای امروز گلهای فردایند……
*
*
*
برای همه ی ما پیش آمده است که
به خاطر تصمیم عجولانه ای که در گذشته گرفته ایم احساس پشیمانی کنیم.
کمی بردباری به خرج دادن به شما اجازه می دهد به جای تصمیم های آنی،
اطلاعات بیشتری جمع کنید و تصمیم های منطقی تری بگیرید.
برای ارزیابی کامل هر موقعیتی به خودتان زمان بدهید
و پیش از آنکه خود را نسبت به اجرای طرحی عملی متعهد بدانید
نکات مثبت و منفی آن را خوب بسنجید.
اجازه ندهید کسی شما را مجبور کند بدون فکر و در نظر گرفتن همه ی جوانب،
تصمیمی آنی بگیرید
*
*
*