( شعر آموزنده و زیبا )
عمر عزیز است غنیمت شمار (شیخ بهایی)
گر نبود مشربه از زر ناب … با دو کف دست توان خورد آب
گر نبود اسب مطلا لگام … زد بتوان بر قدم خویش گام
گر نبود شانه عاج بهر ریش … شانه توان کرد به انگشت خویش
گوش تواند که همه عمر وی … نشنود اواز دف و چنگ و نی
دیده شکیبد ز تماشای باغ … بی گل و نسرین برارد دماغ
گر نبود بر سر خان ،آن و این … هم بتوان ساخت به نان جوین
گر نبود دلبر همخوابه پیش … دست توان کرد در اغوش خویش
این همه بینی همه دارد عوض … وز عوضش گشته میسر غرض
آنچه ندارد عوض ای هوشیار … “عــــــــــــمر” عزیز است غنیمت شمار