( غزل های زیبا و عاشقانه )
خَمر خَم زلف نگار … الیار (جبار محمدی)
خم دل کردم از آن خَمر خَم زلف نگار
پر،که تا نوشم از آن، دل شود آهسته شکار
مستـی از مـوی نگـــارم بـه خــود آورد مـرا
کـه چرا عمری از این در شده ام پا به فرار
مـن غافــل چـه شـود گـــر قــدمـی آورم از
عشق جـانـان، که رســم از عدد ده به هزار
آخـر ایـن پـای دلـم بـاز چو شد بر در عشق
داده ام از کف خود، گوهری از صبر و قرار
دل بـه دریــای تمـاشــای تجلّــی بــزدم
نشـد از لجّــه ی دریــای تمـاشــا به کنــار
رحمتـــی بـر دلـم آور، تو کـریمی، تو کـریم
ایـن دلـم را کـه به راه آمـده، تنهـا مگـذار
مـی درم هــر چه بـود پـرده ی پنـدار و دغل
چشـم جـان بر تو رسانم که بدوزم به عذار
تــا در آیینــه ی اخـــلاص، بـروبـم کـــدرم
گــل ایمــان نفروشــم به سر بوته ی خـار
جرعه ای هر که بنوشد ز سر چشمه ی عشق
می نشینـد گـل ایمانش از آن جرعه، به بار
بلبــــل فکـر تو الیـــــار! اگــر افتـد چمنش
آشیــان می نهــد انــدر قـدح غمزه ی یار
( زمزار )