( غزلیات عاشقانه )
ما را دل از کشاکش دنیا شکسته است
این کشتی از تلاطم دریا شکسته است
تنها ننالم از غمِ ایام و جور یار
باشد مرا دلی که ز صد جا شکسته است
این حسرتم کُشد که ز مرغان گلشنت
بال منِ فلک زده تنها شکسته است
از آنچه پیش دوست بود در خور نثار
تنها مرا دلی بود اما شکسته است
یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان
بازار من ز گرمی سودا شکسته است
هرچیز بشکند ز بها اوفتد ولی
دل را بها و قدر بود تا شکسته است
خواهی اگر به درگه مقصود رو نهی
دست از طلب مدار گرت پا شکسته است
هرکس به ملک صبر و قناعت نهاد پای
دست هزار گونه تمنا شکسته است
“رنجی” کجا روم ز سر کوی او که من
پای جهان دویده ام اینجا شکسته است