( غزلیات زیبا و عاشقانه )
رفته عمر و نیم جانی مانده است (طبیب اصفهانی)
رفته عمر و نیم جانی مانده است
واپسی از کاروانی مانده است
در چمن در ره نشانی مانده است
خاربست آشیانی مانده است
می رود تا پر گشایـد عندلیب
نه گلی نه گلستانی مانـده است
چشـم از حسرت چو واپس ماندگان
در قفای کاروانی مانده است
زآن همه مرغان زرین آشیان
طایری در آشیانی مانده است
مانــده داغ رفتگان در دل مرا
آتشی از کاروانی مانـده است
ناتوانی بین که چون شمع سحر
در بساطم نیم جانی مانده است
کشتی ما روزگاری شد طبیب
در محیط بیکرانی مانده است