( شعر ویژه گرامیداشت روز عفاف و حجاب )
چادرت ای ماه من! آغاز صبحی دیگر است
ابروانت زیر ابر روسری زیباتر است
سخت گیری نیست چادر!…ابتدای راحتی ست
دخترم! این بهترین ارثیّه ی یک مادر است
مادر ما حضرت زهراست! باور کردنی ست
مادری که از همه زنهای این عالم، سَر است
کودکی را زینبی باش…آخرش با فاطمه ” س “!
از همین حالا حجاب تو ،جهاد اکبر است
چادرت دارد زمین را آب و جارو میکند!
میهمانت آمد از راه… آسمان، پشت در است!
( عارفه دهقانی )
*
*
( حجاب در شاهنامه )
همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گرد آفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
بپوشید درع سواران جنگ
نبود اندر آن کار جایی درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترک رومی گره
*
شیرین در بارگاه شیرویه میگوید:
چنین گفت شیرین كه ای مهتران
جهان گشته و كار دیده سران
سه دیگر كه بالا و رویش بود
به پوشیدگی نیز مُوَیش بود
بدانگه من جفت خسرو بُدَم
به پوشیدگی در جهان نو بُدَم
بگفت این بگشاد چادر ز روی
همه روی ماه و همه پشت موی
مرا از هنر موی بُد در نهان
كه او را ندیدی كس اندر جهان
نه كس سوی من پیش از این دیده بود
نه از مهتران نیز بشنیده بود
*
تهمینه در برابر رستم میگوید:
کس از پرده بیرون ندیدی مرا
نه هرگز کس آوا شنیدی مرا
*
سخن منیژه درباره خودش:
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب
( فردوسی )
( شعر معاصر درباره حجاب )
خواهرم با غرور بر سر کن
نه خجالت بکش نه غمگین باش
چادرت ارزش است باور کن
بوی زهرا و مریم و هاجر
از پر چادرت سرازیر است
بشکند آن قلم که بنویسد:
دِمُدِه گشت و دست و پا گیر است
توی بال فرشتهها انگار
حفظ وقت عبور میآیی
کوری چشمهای بی عفت
مثل یک کوه نور میآیی
حفظ و پوشیده در صدف انگار
ارزش و شأن خویش میدانی
باوقاری و مثل یک خورشید
پشت یک ابر تیره میمانی
خستهای از تمام مردم شهر
از چه رو این قدر تو غم داری؟
نکند فکر این کنی شاید
چیزی از دیگران تو کم داری
قدمت روی شهپر جبریل
هر زمانی که راه میآیی
در شب چادرت تو میتابی
مثل یک قرص ماه میآیی
سمت جریان آبها رفتن
هنر هر شناگری باشد
تو ولی باز استقامت کن
پیش رو جای بهتری باشد
پر بکش سمت اوج میدانم
که خدا با تو است در همه جا
پر بزن چادرت تو را بال است
و بدان میبرد تو را بالا
در زمانی که شأن و ارزش جز
به دماغ و لباس و ماشین نیست
توی چادر بمان و ثابت کن
ارزش واقعی زن این نیست
( وحید مصلحی )
~~~~~✦✦✦~~~~~
در خیابان چهره آرایش مکن
از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز
در مسیر چشمها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد
جلوه گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی
فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم، این لباس تنگ چیست؟
پوشش چسبان و رنگارنگ چیست؟
خواهرم، اینقدر طنازی مکن
با اصول شرع لجبازی مکن
خواهرم ای عاشق دین مبین
یک نظر ازواج پیغمبر ببین
( محمدرضا آقاسی )
~~~~~✦✦✦~~~~~
بشنو از چادر که در توصیف زن
تار و پودش با تو میگوید سخن
تار و پودم را شرافت تافته
تا شرافت را به عصمت بافته
در کلاس حفظ تقوی و شرف
دختران دُرند و چادر چون صدف
بهترین سرمایه زن چادر است
زانکه زن را زینت زن چادر است
حفظ چادر در سرای اقتدار
دختران را هست تاج افتخار
حفظ چادر حفظ دین و مذهب است
شیوه زهرا و درس زینب است
حفظ چادر حافظ ناموسهاست
پاسدار حیله جاسوسهاست
حفظ چادر نص قرآن مجید
قفل جنت را بود تنها کلید
حفظ چادر چارهساز کارهاست
حافظ گل از هجوم خارهاست
حفظ چادر زخمها را مرهم است
دست رد بر سینه نامحرم است
حفظ چادر التیام دردهاست
سد محکم در بر نامردهاست
~~~~~✦✦✦~~~~~
خواهرم گو که چرا رنگ به رنگ آمدهای؟
مگر از عفت و آزرم به تنگ آمدهای؟
چه بدی دیدی از آیات خداوند رحیم
که تو با مذهب اسلام به جنگ آمدهای؟
این گناه علنی از تو مسلمان زشت است
تو خوش از اینکه به انظار، قشنگ آمدهای؟
عصمت و دین جوانان همه بر باد دهی
ای که بی چادر و با مانتو تنگ آمدهای
به کجا میروی از خیمه زهرا، برگرد
که به راه گنه و فتنه و ننگ آمدهای
دل به دریای هوسها زدهای، غافل از این
طعمهای هستی و در کام نهنگ آمدهای
تو چنان صیدی و صیاد هوس در پی توست
از چه در معرکه تیر و خدنگ آمدهای؟
صید صیاد شود، کبک خرامنده مست
از چه در دام خطر مست و ملنگ آمدهای؟
چون که بودست حجابت، سپر تیر نگاه
پس چرا بی سپر ای غافل منگ آمدهای؟
بود تقوای تو زین مَهلَکهها، پای گریز
از خطر چون بگریزی تو که لنگ آمدهای؟
تو گلی هستی و گلچین هوس کرده کمین
شیشهای هستی و در معرض سنگ آمدهای
برد گستاخی شهوت همه شیرینی عشق
نوش بودی تو چرا زهر و شرنگ آمدهای؟
رهبرت عشق و وفا بود و کنون نفس و هواست
در خطر گاه، چه بی فکر و درنگ آمدهای
جای غفلت نبود، خواهر من قدر بدان
که در این دار فنا ، گوش به زنگ آمدهای
~~~~~✦✦✦~~~~~
نصیحت گوش دار ای زن اگر دارای دانایی
بنای وهم برهم زن اگر جویای فتوایی
چو غنچه رو بپوش از چشم طماع هوسرانان
وگرنه جز صباحی چند نباشی در فرحزایی
تا که مهتاب زیبا رخ نپوشد پرده شب را
کجا در صبح پیروزی ببیند روز پیدایی
برون از کیسه چون در شد کمینش دزد چادر زد
خیال شوم دارد او از این توصیف زیبایی
فنای ماهی زیبا همان آزادی از دریاست
برون از خیمه عفت تو در زندان کبرایی
ز هر کنجی نواهایی ز هر فکری سخنهایی
اگر بیراهه رفتی تو گرفتار شررهایی
چو از دروازه عصمت برون رفتی خطا کردی
صباحی حور و شیدایی سپس مبغوض و تنهایی
چراغ روز فردایت حجاب خوب امروزست
نهایت چادر شب را سحرگاهی است مینایی
لباس عصمت و تقواست نشان حکم کرمنا
میفکن سایه طوبی اگر هشدار و بینایی
تو رمز خلقتی ای زن تو محبوب خداوندی
دل مردان حریم اوست رها کن این خودآرایی
بدان بی پرده میگویم اگر گوشت خریدار است
چادرم بوی عشق میدهد و میوزد عطر گل ز روسریام
ولی هرگز ندیده نامحرم عشوه نابجا و دلبریام
دل نبرده ز من مد امروز دلخوشم بر حجاب دیروزم
در مصاف نگاه آلوده شکرلله همیشه پیروزم
~~~~~✦✦✦~~~~~
صدف زیباست وقتی در درونش گوهری باشد
قشنگ است چادری وقتی میانش دختری باشد
~~~~~✦✦✦~~~~~
ای خواهر من همیشه با حرمت باش
قائل به حیا و عفت و عصمت باش
از دامن تو مرد به معراج رود
پس قدر شناس این چنین فرصت باش
گوش کن، با تو سخن میگویم
زندگی در نگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه پر گل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل میبینم
گل گیسو گل لبها گل لبخند شباب
من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم
گل تقوا
گل عفت
گل صد رنگ امید
گل فردای بزرگ
گل دنیای سپید
میخرامی و تو را مینگرم
چشم تو آینه روشن دنیای من است
تو همان خردنهالی که چنین بالیدی
راست، چون شاخه سرسبز و برومند شدی
همچو پر غنچه درختی، همه لبخند شدی
دیده بگشای و در اندیشه گلچینان باش
همه گلچین گل امروزند
همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمیاندیشد
آنکه گرد همه گلها به هوس میچرخد
بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین سیه کرداریست
که سراسیمه دَود در پی گلهای لطیف
تا یکی لحظه بچنگ آرد و ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابی
به ره باد، مرو
غافل از باغ مشو
ای گل صد پر من!
با تو در پرده سخن میگویم:
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کس نگیرد ز گل مرده سراغ
دخترم! با تو سخن میگویم:
عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست
و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب
«گردن آویز» بر این زنجیری
تا نگهبان تو باشم ز «حرامی» هر شب
خواب بر دیده من هست حرام
بر خود از رنج به پیچم همه روز
دیده از خواب بپوشم همه شام
دخترم، گوهر من!
گوهرم، دختر من!
تو که تک گوهر دنیای منی
دل به لبخند «حرامی» مسپار
«دزد» را «دوست» مخوان
چشم امید بر ابلیس مدار
دیو خویان پلیدای که سلیمان رویند
همه گوهر شکنند
«دیو» کی ارزش گوهر داند؟
نه خردمند بود
آنکه اهریمن را
از سر جهل، سلیمان خواند
دخترم ای همه هستی من!
تو چراغی، تو چراغ همه شبهای منی
به ره باد مرو
تو گلی، دسته گل صد رنگی
پیش گلچین منشین
تو یکی گوهر تابنده بی مانندی
خویش را خوار مبین
آری ای دخترکم، ای به سراپا الماس
از «حرامی» بهراس
قیمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس
( مهدی سهیلی )
~~~~~✦✦✦~~~~~
نیشخندی زد و گفت:
مگر این معشوقه دلبری میداند؟
مگر این چادری عهد قجر
عشوه هم میفهمد؟
راز صید پسران میداند؟
با دو جمله بتواند بکند مست دلی؟
با نگاهی همه فرهاد کند؟
همه مجنون بشوند؟
راه رفتن که کند منگ دل هر پسری
هیچ میداند او؟
تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟
چشمک پر هوسی میفهمد؟
جلوه تن، رخ زیبا و ادا ملتفت است؟
هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟
تاب گیسو بلد است؟
من همه زیر لبم خندیدم
او چه داند تو چگونه دل ما را بردی؟
او چه داند که زن و گوهر هستی چه بود؟
یاد دیدار نخستت بودم
با همه سادگی و حجب و حیا میرفتی
نه نگاهت به کسی
نه زدی چشمک و نه خنده بی جا نه سخن
نه تنت جلوهگر و عشوه کن مردی بود
نه صدایت نازک
به همین سادگی و زیبایی
دل من را بردی!
نه فقط من که خدا هم خندید
هر فرشته به تو مبهوت شده
هر ملک گرد تو میچرخید و
بالهایش به تو خوش آمد گفت
ماه بانو، عسل چادریام
ای به قربان حیایت خانوم
مرد اگر مرد بود
لذت او عفت توست
چلچراغ نفسش چادر توست
ای به قربان حجابت بانو
این را خوب بدان:
همه عشق من از چادر توست
حال من با چادر مشکی خوش است