( غزل عاشقانه )
آن دل که عشق نیست در او، سنگ خاره ایست … (امیری فیروزکوهی)
ماهی به جلوه در نظر از هر نظاره ای ست
سروی به عشوه در گذر از هر کناره ای ست
از بس که شاهدی ست به هر گوشه در خرام
هر گوشه ای ز دیده به کار نظاره ای ست
هر ذره از گلم گرو آتشین گلی
هر پاره از دلم به کف ماه پاره ای ست
دل را فرشتگان محک از عشق کرده اند
آن دل که عشق نیست در او، سنگ خاره ای ست
تنها نه هر دو دیده ی من محو روی توست
سوی توام زه هر سر مژگان اشاره ای ست
آتش فتد ز یاد جوانی به جان من
هر شب که نور ماه و فروغ ستاره ای ست
ما درد خود به یأس مداوا نموده ایم
کز چاره نا امید شدن نیز چاره ای ست
*
*