شعر خدا

شعرهایی زیبا در وصف خدا

( اشعاری دلنشین و عارفانه برای خداوند )

شعرهایی زیبا در وصف خدا

از خدا گم شده‏‌ایم او به جستجوست‏

چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست‏

گاهى به‏ برگ لاله نویسد پیام خویش‏

گاهى درون سینه مرغان به‏ هاى و هوست‏

در نرگس آرمید كه ببیند جمال ما

چندان كرشمه دان كه نگاهش به ‏گفتگوست‏

آهى سحرگهى كه زند در فراق ما

بیرون و اندرون، زبر و زیر و چارسوست‏

هنگامه بست از پى دیدار خاكئى‏

نظاره را بهانه تماشاى رنگ و بوست‏

پنهان به‏ ذره ذره و ناآشنا هنوز

پیدا چو ماهتاب و به ‏آغوش كاخ و كوست‏

در خاكدان ما گهر زندگى گم است‏

این گوهرى كه گم شده مائیم یا كه اوست؟

( زبور عجم اقبال )

*

*

*

هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز

تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز

به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم

که می‌کشی تو ز عبد فراری خود ناز

*

*

*

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری

احد بی زن و جفتی ملک کامروایی

نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت

تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی

تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی

بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی

بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی

نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی

نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی

همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی

همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی

احد لیس کمثله صمد لیس له ضد

لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید

مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

( سنایی غزنوی )

*

*

*

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان ترا شمار نتوانم کرد

گر بر تن من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

*

*

*

ای همه هستی زتو پیدا شده

خاک ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین علمت کاینات

ما به تو قائم چو تو قائم بذات

هستی تو صورت پیوند نی

تو بکس و کس بتو مانند نی

آنچه تغیر نپذیرد توئی

وانکه نمردست و نمیرد توئی

ما همه فانی و بقا بس تراست

ملک تعالی و تقدس تراست

رفتی اگر نامدی آرام تو

طاقت عشق از کشش نام تو

تا کرمت راه جهان برگرفت

پشت زمین بار گران برگرفت

هر که نه گویای تو خاموش به

هر چه نه یاد تو فراموش به

پرده برانداز و برون آی فرد

گر منم آن پرده بهم در نورد

غنچه کمر بسته که ما بنده‌ایم

گل همه تن جان که به تو زنده‌ایم

بنده نظامی که یکی گوی تست

در دو جهان خاک سر کوی تست

خاطرش از معرفت آباد کن

گردنش از دام غم آزاد کن

( نظامی گنجوی )

*

*

*


به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح

تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل

آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست

به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست

زخم خونینم اگر به نشود به باشد

خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد

ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست

پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست

که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست

سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر

دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست

( سعدی )

*

*

*

به این عالم ار آشنائی کنی

ز خود بگذری و خدائی کنی

کنی خاک میخانه گر توتیا

خدا را ببینی بچشم خدا

به میخانه آی و صفا را ببین

ببین خویشتن را خدا را ببین

تو در حلقه می‌پرستان در آ

که چیزی نبینی بغیر خدا

( رضی الدین آرتیمانی )

*

*

*

به نام کردگار هفت افلاک

که پیدا کرد آدم از کفی خاک

خداوندی که ذاتش بی‌زوالست

خرد در وصف ذاتش گنگ و لالست

زمین و آسمان از اوست پیدا

نمود جسم و جان از اوست پیدا

مه و خورشید نور هستی اوست

فلک بالا زمین در پستی اوست

ز وصفش جانها حیران بمانده

خرد انگشت در دندان بمانده

صفات لایزالش کس ندانست

هر آن وصفی که گوئی بیش ازانست

دو عالم قدرة بیچون اویست

درون جانها در گفت و گویست

ز کُنه ذات او کس را خبر نیست

بجز دیدار او چیزی دگر نیست

طلب گارش حقیقت جمله اشیا

ز ناپیدائی او جمله پیدا

جهان از نور ذات او مزّین

صفات از ذات او پیوسته روشن

ز خاکی این همه اظهار کرد او

ز دودی زینت پرگار کرد او

ز صنعش آدم از گِل رخ نموده

زوَی هر لحظه صد پاسخ شنوده

ز علمش گشته آنجا صاحب اسرار

خود اندر دید آدم کرده دیدار

نه کس زو زاده نه او زاده از کس

یکی ذاتست در هر دوجهان بس

ز یکتائی خود بیچون حقیقت

درون بگرفته و بیرون حقیقت

حقیقت علم کلّ او راست تحقیق

دهد آن را که خواهد دوست توفیق

بداند حاجت موری در اسرار

همان دم حاجتش آرد پدیدار

( عطار نیشابوری )

*

*

*


به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای

خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر

فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست

نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را

نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه

که او برتر از نام و از جایگاه

( فردوسی )

*

*

*

یا رب نظری بر من سرگردان کن

لطفی به من دلشده حیران کن

با من مکن آنچه من سزای آنم

آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن

( ابوسعید ابوالخیر )

*

*

*

وقتی که دل از دنیا، آمیخته ی درد است

وقتی که صداقت‌ها، آلوده به صد رنگ است

خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است

چون وادی عشق او دور از همه نیرنگ است 

خود را به خدا بسپار، آن لحظه که تنهایی

آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری

خود را به خدا بسپار، همراه سراسر اوست

دیگر تو چه می‌خواهی! بهر طلب از دوست

خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی

آن لحظه که از غم‌ها، بی تابی و حیرانی

خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر

چون ناز تو می‌خواهد، او را ز درون بنگر

( بهمن میزانی )

*

*

*

خدا وقتی نخواهد عمر دنیا سر نخواهد شد

گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد

و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد

و باغی از هجوم داس ها پر پر نخواهد شد

خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران

گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد

و کرم کوچکی پروانه ای زیبا و کوهی سخت

عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد

خدا وقتی بخواهد می‌شود وقتی نخواهد نه

گلی بازیچه ی طوفان غارتگر نخواهد شد

خدا وقتی بخواهد غیر ممکن می‌شود ممکن

ولی وقتی نخواهد واقعا دیگر نخواهد شد

( مریم سقلاطونی )

*

*

*

گر سینه شود تنگ خدا با ما هست

گر پای شود لنگ، خدا با ما هست

دل را به حریم عشق بسپار و برو

فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

*

*

*

به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان

خداوند سنجاقک رنگ رنگ
خداوند پروانه‌های قشنگ

خدایی که آب و هوا آفرید
درخت و گل و سبزه را آفرید

خدایی که از بوی گل بهتر است
صمیمی‌تر از خنده مادر است

خدایا به ما مهربانی بده
دلی ساده و آسمانی بده

دلی صاف و بی‌کینه مانند آب
دلی روشن و گرم چون آفتاب

( محمود پور وهاب )

*

*

*

الله تویی و ز دلم آگاه تویی

درمانده منم دلیل هرراه تویی

گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه

آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی

*

*

*

ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل

ای از کرم پرسان دل وی پرسشت آرام دل

ما زنده از اکرام تو ای هر دو عالم رام تو

وی از حیات نام تو جانی گرفته نام دل

*

*

*

آن خدایی که به قلبم غم داد
خود او باران داد
زندگی با عطش ثانیه ها می گذرد
می شود ثانیه را جریان داد

من خدا را دارم
آن خدایی که به هنگام غمم می گرید
و به هنگام خوشی های دلم می خندد
شعر من باز پر از صحبت بی قافیه گیست

*

*

*


خوشا آنانکه الله یارشان بی

بحمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنانکه دایم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بی

( باباطاهر همدانی )

*

*

*

هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش

لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی، خموش

رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش

( حافظ )

*

*

*

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود

گر جان بشود مهر تو از دل نشود

افتاده ز روی تو در آیینه دل

عکسی که به هیچ وجه زایل نشود

*

*

*

خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدایی تو راست

پناه بلندی و پستی تویی
همه نیستند آنچه هستی تویی

همه آفریدست بالا و پست
تویی آفریننده هر چه هست

تویی برترین دانش آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک

خرد را تو روشن بصر کرده‌ای
چراغ هدایت تو بر کرده‌ای

نبود آفرینش تو بودی خدای
نباشد همی هم تو باشی به جای

( نظامی )

*

*

*

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت

 ( ابن سینا )

*

*

*

ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﺳﺖ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ
ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

ﭼﻮﻥ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﺗﻮﯾﯽ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

ﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭﺍﻥ ﻧﻘﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺯﺁﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺯﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

( اوحدی مراغه ای )

*

*

*

من خدا را دارم
اوست هر قافیه و وزن و صدا
اوست جاری به دل ثانیه ها
همه باران ها، همه جریان ها، همه تاب و تب دل، تپش ثانیه ها
پر از صحبت اوست
با دلم می خوانم…:من خدا را دارم

به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …