( شعر برای غم و جدایی )
ما کوچیکا خدامون بزرگه … مهرزاد امیرخانی
من برم هیشکی تنها نمیشه
بغضی ابری برام وا نمیشه
طفلکی مادرم بعد من حتما افسرده میشه
کاش میشد اینو لااقل بدونی
موندم اینجا که تنها نمونی
عاشقم واقعا نه از این عشقای یک قرونی
زندگی عین دریای بی آب، من
همش راه میرم بی تو، تو خواب
مثل یک کوری ام که عصاشو داده به دست یک کرم شب تاب
آخه تو چی میدونی ازم که
رو تنم جای چنگال گرگه
پا گذاشتم رو قلبم که له شم ما کوچیکا خدامون بزرگه
بچگیم توپ چهل تیکه بودم
ته اون کوچه تاریکه بودم
خیلی سالا گذشت تا دلم ریشه زد تو وجودم
خیلی سالارو یادم نمونده
دورمم خیلی آدم نمونده
من هنوز حرف دارم با چشات درد و دل کم نمونده
*
*
( زمزار )