( اشعار فراق امام زمان عج )
آقا ، بهار من زمستان است بی تو
صحرا و کوه و دشت بی جان است بی تو
عید بدون تو صفا دارد ؟ ندارد
اصلا چرا این چهره خندان است بی تو
ای یوسف گم گشته ی دل در کجایی ؟
چشمان بر در مانده گریان است بی تو
از خاک بازی خسته ام باور کن آقا
دنیا برایم مثل زندان است بی تو
کم کم جوانی رفت و حالا وقت پیری ست
این زندگی هم رو به پایان است بی تو
لیلی خبر دارد که مجنون در چه حال است ؟
مجنون کماکان در بیابان است بی تو
من مانده ام در نیمه شب با این غزل ها
آری ، دو باره وقت باران است بی تو ….
*
*
( زمزار )