( دلنوشته ای برای امام زمان عج )
ای اُف بر این زمانه و ای اُف به روزگار !
تا کِی شکست ، خُرد شدن ، بغض ، انتظار ؟
تقویم ها نبود تو را ناله می کنند
در سال های ساکت و بی روح و مرگبار
تقویم ، بی تو ، هرچه که باشد قشنگ نیست
فرقی نمی کند (چه زمستان و چه بهار)
حتی تمام فلسفه ها بی تو مبهم اند ؛
مرزی نمانده بین جهان ، جبر ، اختیار
دنیا پر است از همه ی چیزهای شوم
از هرچه اتفاق عبث ، تلخ ، ناگوار
از زندگی به شیوه ی حیوان ، ولی”modern “
یعنی که : کار ، پول ، هوس ، کار ، کار ، کار …
از”ism” های پرشده از پوچ ِ پوچ ِ پوچ
از طرز فکر های طرفدار انتحار
از هرچه ریشه اش به حقیقت نمی رسد ؛
از ماسک های چهره نما ، اسم مستعار
ازجنگ های خانه برانداز و بی دلیل
از قتل عام ، بمب ، ترور ، چوبه های دار
دنیا شبیه بشکه ی باروت ، شب به شب ـ
نزدیک می شود به عدم ، مرگ ، انفجار
من شرط بسته ام که می آیی و مطمئن ـ
هستم برنده می شوم آخر در این قمار
یعنی که می رسی و جهان پاک می شود
از هرچه جسم فاسد و اشباح نابکار
آن وقت با دو دست خودت پخش می کنی
در بین تشنگان جهان ، سیبِ آبدار
حرف دلم عصاره ی این چند واژه است :
تاکِی شکست ، خُرد شدن ، بغض ، انتظار ؟
این شعر اگر چه قابلتان را نداشته
آقا! فقط قبول کنیدش به یادگار
اصلاً برای این که بفهمم چه گفته ام
انگشت روی مصرع دلخواه خود گذار :
ـ یک شعر عاشقانه که می خوانی اش
و یا
ـ یک مشت درد دل که نمی آیدت به کار .
*
*
( زمزار )