دلنوشته ها و سروده های امام زمان عج
کسی میآید از آن سوی این صحرا غریبانه
که زلف عنبر افشانش پریشان است بر شانه
نگاهش مضطرب در هر طرف انگار میپرسد
پرستویی مهاجر را که کوچیدهست از لانه
و گویی باز میجوید نشان خانهای را که
فقط ماندهست تلی خاک و خاکستر از آن خانه
ولی من ماندهام اینجا و داغ آرزوهایم
که بفشارد کسی دستان سردم را صمیمانه
کسی میگرید و رد میشود آرام و آهسته
غبار آلوده طوفان میوزد اطراف ویرانه
*
*
( زمزار )