جمله های غمگین و عاشقانه جدید؛
قصه تلخ جدایی نشود باور من
شاید این است که هر صبح بخواهم ز نسیم
تا بریم خبر آرد ز تو ای خوبترین پاکی ناب
::
::
مسافرترین آدم دنیا هم
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش
”زود برگرد “
طاقت دوری ات را ندارم…
::
::
حریقی به جانم زدی با نگاهت، دلم را ربودی تو با روی ماهت
سیاهی برفت از تمام جهان، چو دیدم به یک لحظه چشم سیاهت…
::
::
درهجوم لحظه های پوچ جدایی سکوت تنها یاد گار لحظه های با تو بودن است وقتی ثانیه ها رفتن را تلنگر میزنند بودنت به کوچه فراموشی کوچ می کند
::
::
این روزها فهمیدن زبان مادری سخت شده است
قبلتر ها وقتی می گفتند: دوستت دارم
معنی فارسی اش ساده بود
اما حالا “دوستت دارم” هزار معنی مختلف می دهد
الا دوست داشتن . . .
نقـش یـــک درخــت خشک را
در زنـدگی بازی میکـنم
نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پـیــر…
::
::
فکر کنم
به بوی عطر تو حساسیت دارم
همین که در ذهنم می پیچد
از چشم
اشک می آید…
::
::
گاهی اوقات باید خدا رو شکر کنی
یا اصلا بغلش کنی و ببوسیش
که به چیزی که یه روزی میخواستی نرسیدی …
::
::
تحمل ِ هر دویمان را ندارد،
.
اوّل کداممان
باید از پل جدایی بگذرد؟
::
::
عشق فراموش کردن نیست ،بخشیدن است
گوش کردن نیست ، درک کردن است
دیدن نیست ، احساس کردن است
جا زدن و کنار کشیدن نیست صبر کردن و ادامه دادن است
حتی تنها . . .
::
::
گاهی “دوست داشتن” پنهان بماند قشنگ تر است
دوست داشتن را باید کشف کرد ؛
درک کرد ، و از آن لذت برد …
::
::
ﻣﻦ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺍﻧﺪ
ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﻢ
ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﻢ ﮐﻪ : ﺁﯾﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ : ﺁﺭﯼ
::
::
گاهی مرا یاد کن ، من همانم که اگر ساعتی از من بی خبر بودی
آسمان را به زمین میدوختی
::
::
اگر گدا یاد پادشاه نکند پادشاه چه داند گدایی هم هست ، گدای دیدارتم پادشاه
::
::
شبها اتاقم ماه ندارد ، چشمانت را قرض می دهی تا صبح ؟
::
::
تقصیر تو نیست!
همیشه همین گونه بوده ،
برو اما من پشت سرت دست نه ،
دل تکان می دهم . . .
::
::
به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند رنگ عوض میکنند
با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است
::
::
میگویند دلتنگت نباشم ، خدای من ! انگار به آب میگویند خیس نباش !
::
::
در سکوت دادگاه سرنوشت ، عشق بر ما حکم سنگینی نوشت. گفته شد دلداده ها از هم جدا، وای بر این حکم و این قانون زشت…
::
::
هراس یعنی من باشم ، تو باشی و حرفی برای گفتن نباشد
::
::
این روزها بدجور به تو آغشته ام ، از صافی ردم کن و ببین که جز تو هیچم نمی ماند
::
::
این موهبت الهی ست صبح چشم بگشایی و یادت بیاید دوستی داری آبی تر از آسمان ،
زلالتر از شبنم و روشنتر از صبح
::
::
من تو را به دلم قول داده ام ، نگذار بدقول شوم !
::
::
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم / چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به نفسهای تو در سایه ی سنگین سکوت / به سخنهای تو با لهجه ی شیرین سکوت
———————-
(پاتوق)