جمله های عاطفی
شیرین بهانه بود
فرهاد تیشه می زد تا باور نکند صدای مردمانی را که در گوشش می خواندند
دوستت ندارد
::
::
فلاسفه درباره ی عشق خیلی حرفها زدند اما منطق هیچ کدامشان به پای منطق تو نرسید،
رفتی و گفتی : همینه که هست !
::
::
همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی ولی بترس از روزی که همون بشه درد دلت
::
::
بغض هایت را برای خودت نگهدار ، گاهی “سبک” نشوی “سنگین” تری
::
::
تنها بودن قدرت می خواهد
و این قدرت را کسی به من داد که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم !
::
::
آنقدر دلتنگتم که حتی ابلیس بر وسعت این دلتنگی سجده می کند
::
::
یواشــــکی دوستم داشته باش !
آدمای دنیـــــــای من،
چشـــم دیدن عشــــق رو ندارن !
::
::
“یاد تو” پرچم صلحیست میان شورش این همه فکر
::
::
بخند ای عشق ای امید فردا که من خندیدنت را دوست دارم
به باغ خاطرم هر روز و هر شب تو را تنهای تنها دوست دارم
منم چون ماهی افتاده در شن تو را مانند دریا دوست دارم
نگاهی کن به من ای عاشق دل تو را مانند رویا دوست دارم
::
::
تا تو رفتی همه گفتند که از دل برود هر آنکه از دیده رود
و به نا باوری و غصه ی من خندیدند
کاش می دانستی که در این عرصه ی دنیای بزرگ ،
چه غم آلوده جدایی هاییست
کاش می دانستی که از دل نرود هر آنکه از دیده رود !
::
::
هیچوقت آرزوی “افتادن” چیزی را نداشته ام ،
حالا برای اولین بار میخواهم : “لطفا بیفت” ، ای زیباترین اتفاق زندگی من !
::
::
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از دلتنگی نیست…
صحبت از لیاقت است…!
::
::
ای کاش احساسی به اسم دلتنگی وجود نداشت که باعث بشه مزاحمت بشم !
::
::
فقط غروب جمعه نیست که دلگیر است، کافیست “دلت” ، “گیر” باشد
::
::
لیوان چایی روی میز در انتظار یک بوسه است
نه تو می آیی و نه او گرم می ماند
چه گناهی دارد سماوری که داغ دیده است ؟.
صدای زندگی را میشنوم همه جا ،
فرا میخواند ما را ترا !
برای در آغوش کشیدن معشوق ات مرا !
برای در آغوش کشیدن زانوی غم
::
::
امشب کم توقع شده ام ، آرزویم کوچک و کم حرف است ، هیچ نمیخواهم جز “تو”
::
::
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پر و بال توام
::
::
در دسترس بودنت دیگر برایم ارزشی ندارد ، اکنون نه مشترک هستی نه مورد نظر !
::
::
شبها که بی تو پلک غزل بسته می شود
از لحظه های بی تو دلم خسته می شود
باور نمی کند دل مغرور و ساکتم
هر لحظه بیشتر به تو وابسته می شود
::
::
گستاخی خیالم را ببخش که حتی لحظه ای یادت را رها نمی کند … !
::
::
شاد باش که از شادی تو دلشادم
تا تو شادی ز غم هر دو جهان آزادم
لذت زندگی من همه خرسندی توست
بی وفایم که وفایت برود از یادم
::
::
و چه احساس قشنگیست که در خلوت خود / یاد یک دوست تو را غرق تماشا سازد
::
::
کسی که تو را دوست دارد حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشد ،
هرگز رهایت نخواهد کرد ، او یک دلیل برای در کنارت ماندن خواهد یافت
::
::
من و تو از تبار بی کسانیم
در این غوغا چه کس را دوست بنامیم
کسی نشنیده فریاد کمک را
کمک کن تا برای هم بمانیم
::
::
نمیدانم چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو ! شاید فقط با تو پروانه میشوم !
::
::
من بهار را بی تو دوست ندارم
من عشق را بی تو دوست ندارم
من نفس کشیدن را بی تو دوست ندارم
من زندگی را بی تو دوست ندارم
::
::
چه دمدمی مزاج شده احساسم ، گاهی آرام ، گاهی بارانی ، چه بی ثباتم بی تو !
::
::
ای نگاهت رونق فردای من
در تو معنا می شود دنیای من
ای کلامت بهترین اثبات عشق
با تو ماندن آرزوی رویای من
::
::
اتاق تنهاییم پا به ماه اتفاق تازه ایست ،
به گمانم یکی نبود قصه های من در راه است
::
::
نمیدانم چرا وقتی دلم هوایت میکند ،
نفس کشیدن فراموشم میشود ،
انگار دلم تاب هوای دیگری را ندارد
::
::
دلمان کوچک است ،
ولی آنقدر جا دارد که برای هر عزیزی که دوستش داریم ،
نیمکتی بگذاریم برای همیشه ی عمر
::
::
حجم خالی تو را حجم هیچکس پر نمیکند ، باز هم بگو دوستان به جای ما !
::
::
نفس بده که برات نفس نفس بزنم
نفس به جز تو نخواهم برای کسی بزنم
مرا اسیر خود کردی دعایم کن
که آخرین نفس را در این قفس بزنم
::
::
در دیاری که تو آنجا باشی ، بودنت آنجا کافیست / آرزوهای دیگر ، اوج بی انصافیست
::
::
دلتنگی هایم را به رود اگر گویم میبرد با خود / حراسم از دریا و مرگ ماهی هاست
::
::
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟
دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟
::
::
عشق مثل عبادت کردن می مونه
بعد از اینکه نیت کردی دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی . . .
——————-
(پاتوق)