مجموعه نوشته های احساسی و عاشقانه با موضوع جدایی
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می مانی !
::::
واپسین لحظه دیدار، منو دست گریه نسپار، توی تردید شب خدا نگهدار، اگه خوابم اگه بیدار، تو ی این فرصت تکرار، بگو عاشقی برای آخرین بار
::
::
مداد را برداشتی
طرح مرا نه آنگونه که هستم
همانگونه که می خواستی کشیدی
تمام بهانه رفتنت این است که عوض شده ام
مداد را برمی دارم، طرح تورا همانگونه که هستی می کشم
می توانی بروی…
::
::
گفتی محبت کن برو
باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی
دارم محبت می کنم
::
::
با آورده را باد می برد، قبول
تو که با پای خودت آمده بودی دیگر چرا؟
::
::
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه و فریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از آشنایی
::
::
تو رفتی شاخه عشقم شکسته
به چشمم شبنم حسرت نشسته
نگاهی هم نکردی وقت رفتن
نگاهی که سراسر اشک بسته
::
::
رفت و دیگر ندارمش
تقصیر خودم بود
ته این همه شعر که برایش نوشتم
نقطه نگذاشتم.
::
::
میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی
ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری
که با خدا حافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه
::
::
در یک لحظه تمام شد
او رفت…
دو کلمه ای که معنای زندگی ام را برای همیشه تغییر داد . . .
::
::
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن / ابتدای یک پشیمانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم از چشمان تو / چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
::
::
طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده
یک … آه ! … خداحافظ یک فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد
یه سایه شبیه من ، پشت پنجره پژمرد
::
::
آخرین بـاری کـه از تـه دل
بـرای رفـتـنـت گـــــریـه کــردم
گـفـتـی: تـمـامـش کـن . . .
از آن روز
بـه احـتـرامـت
چـنـان از تـه دل مـی خـنـدم
کـه گــاهــی فــرامــوشـــم مـــیـشــود
رفـــــتـــــه ای …
::
::
خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
::
::
جداکه شدیم هر دو به یک احساس رسیدم
تو به فراغت من به فراقت . . .
یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست . . .
::
::
ندارم لحظه ای از تو رهائی / امان از عشق و این رهائی
تمام ترس من ناگفته پیداست / مبادا بین ما افتد جدائی . . .
::
::
گفـــــته بودمـ بی تـــو سخــــت میگــــــذرد بـی انـصـاف!
حـــــرفم را پس میگــیرم
بــی تــو انگـــــــار اصـلا نمـیگــــــذرد …
::
::
بیخودی متاسف نباش
تو آمده بودی که بروی اصلا!
تو چه می دانی چه ترسی ست
ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟
::
::
گلم خاری شد و با بادها رفت
اثر از ناله و فریادها رفت
خیال وصل می پختیم هیهات
چه آسان می توان از یادها رفت
::
::
حالا که رفته ای
غمگینم
به سراغ حافظ می روم
همین را می گوید:
« برود از دل ِ من
وز دل ِ من آن نرود »
”او رفت ”
::
::
و این خود
شعر بلندی است …
::
::
برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم ، من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم ، ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن ، نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن .
::
::
جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد …
به شب آدم، اما … !
::
::
خدا خیــــر بدهد این کفشــــهای بنـــــد دار را!
که رفتنتــــ را دقیقــــه ای به تاخیــــر می اندازنـــد…
::
::
بدون اینکه “مار” ی در کار باشد
مزه ی “زهرمار” را میچشم وقتی نیستی…
::
::
تا نباشد این جدایی ها، نداند قدر یاران را،
کویر خشک می داند، بهای قطره باران را…
::
::
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد .
::
::
حافظ هم ..
از من کلافه است !
بس که ..
آمدنت را فال گرفتم !
::
::
هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم
::
::
چشمامو وقف تــو کردم
دل به خلوت تــــو بستم
هم ترانه پس کجایی ؟!
من که مردم از جدایـی
دل شکسته و غــریبم
جون میدم اگـــه نیایی
::
::
میروم شاید کمی حال شما بهتر شود
میگذارم با خیالت روزگارم سر شود
خدا حافظ برای همیشه
::
::
جدا ماندن از کسی که دوستش داری
فرقی با مردن ندارد
پس عمری که بی تو میگذرد
مرگیست به نام زندگی
———————–
(پاتوق)