شعر های عاشقانه جدید برای روز بارانی؛
هوا گرفته بود و باران میبارید ،
کودکی اهسته گفت :
خدا گریه نکن درست میشه…
::::
ملاقات
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی…
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت…
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود…
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی، بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
::::
تمام لحظات بارانی توی پیاده روهای خیس یادت هست ؟
خاطره آن درخت سبز را که کنارش قول دادی به اندازه همه روزهای بارانی با هم باشیم ؟
حالا هر روز صبح به انتظار ابری … پنجره را باز می کنم
اما سالهاست که ابر تنها می آید …
ولی باران … هیچ
و هر شب دعا می کنم که فردا باران بیاید
حتی از روی دلتنگی
قول می دهم که بگویم :
هنوز هم دوستت دارم …
::::
یک حس عجیب، یک غزل، بارانی
غمهای بزرگ یک بغل، بارانی
هر روز به روی ریل بی تابی ها
درگیر هزار و یک شتل، بارانی
از کودکیش چقدر دور است اما
عاشق شدنش چه بی محل، بارانی
ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی
گرگم به هوا، اتل متل، بارانی
یک ظهر صدای شیشه ی همسایه
با شیطنت حسن کچل، بارانی
بعد از گذر تمام آنها امروز
آلوده به ذهن مبتذل، بارانی
::::
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…
::::
ناودانها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : “خانه ام ابری است “
::::
شعر باران (کودکانه)
فصل باران
چتر سفید و قرمز
زرد و بنفش و آبی
مثل شکوفه های
سیب و به وگلابی
روی سربچه هاست
تو راه کودکستان
تو فصل پاییز شده
مدرسه ها گلستان
بارون میاد جَرجَر
تو کوچه و خیابون
شر شر آب می خونه
رسیده فصل بارون
::::
خاطرم نیست تو از بارانی
یا که از نسلِ نسیم؟
هر چه هستی گذرا نیست
هوایت، بویت….
فقط آهسته بگو
با دلم میمانی؟
::
::
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
(فریبا شش بلوکی)
::::
تو نه بارونی نه شن باد
تو نه مرهمی نه فریاد
تو نه خسته ای نه هم پا
تو نه از غیری نه از ما
تو نه بیرون نه درونی
تو نه ارزون نه گرونی
تو نه خاکی پوشش گنج
نه یه مهره توی شطرنج
تو فقط هستی که باشی
تو نه مرگی نه تلاشی …
::::
زیر بارون راه نرفتی
تابفهمی من چی میگم
تو ندیدی اون نگاه رو
تا بفهمی از کی میگم
چشمای اون زیر بارون
سر پناه امن من بود
سایه بون دنج پلکاش
جای خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ی سهم من این بود
تو پرنده بودی من سرو
ریشه هام توی زمین بود
اگه اون رو دیده بودی
با من این شعر رو می خوندی
رو به شب دادمی کشیدی
نازنین ! چرا نموندی ؟
حالا زیر چتر بارون
بی اون خیس خیس خیسم
زیر رگبار گلایه
دارم از اون می نویسم
تنها شب مونده و بارون
همه ی سهم من این بود
تو پرنده بودی من سرو
ریشه هام توی زمین بود
::::
یه روز دلم گرفته بود . مثل روزای بارونی
از اون هواها که خودت . حال و هواشو میدونی
اگه بشه با واژه ها . حالمو تعریف بکنم
تو هم من و شعر منو با همه حست میخونی
یه حالی داشتم که نگو . یه حالی داشتم که نپرس
یه تیکه از روحمو من . جایی گذاشتم که نپرس
یه جایی که میگردم و دوباره پیداش میکنم
حتی اگه کویر باشه . بهشت دنیاش میکنم
اسم قشنگ شهرمو تو میدونی چی میذارم
دونه دونه . کوچه هاشو به اسمای کی میذارم
آخه تو هم مثل منی . مثل دلای ایرونی
وقتی هوا ابری میشه . حال و هوامو میدونی
وقتی هوا ابری میشه . حال و هوامو میدونی
یه روز دلم گرفته بود . مثل روزای بارونی
از اون هواها که خودت . حال و هواشو میدونی
اگه بشه با واژه ها . حالمو تعریف بکنم
تو هم من و شعر منو با همه حست میخونی
یه حالی داشتم که نگو . یه حالی داشتم که نپرس
یه تیکه از روحمو من . جایی گذاشتم که نپرس
یه جایی که میگردم و دوباره پیداش میکنم
حتی اگه کویر باشه . بهشت دنیاش میکنم
::::
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
::::
«وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست»
وای باران باران
هر نفس، بوی تو آید اینجا
هر نفس، نام تو را گویم من
یاد تو خاطرم آید هر جا
وای باران باران
گرچه تنهایم و از تو دورم
لیک، سرشارم از خاطر تو
لیک، با شادی تو مسرورم
وای باران باران
گرچه یک لحظه نبودم با تو
بودم اما شب و روز
شاد با خاطر زیبای تو
وای باران باران
مهربانی و سراسر خوبی
خوب و زیبا
تو چقدر خوشرویی
وای باران باران
نفسم، بازدمم، یاد منی
منم و تنهایی
تو همیشه ز فریاد منی
وای باران باران
بهتر از رویایی
سبزتر از مهر و بهار
تو چقدر زیبایی…
(پاتوق)