جمله های خاطره انگیز به یاد ماندنی؛
یادش بخیر ته خودکار بیک رو درمیاوردیم از سوراخ جلد کتاب مینداختیم داخل و فوتبال بازی می کردیم…کتابایی که بزرگ بودن خیلی حال می داد…
::
کیا یادشونه وقتایی که معلم میخواست سوال بپرسه پاک کنمونو مینداختیم زیر میز که بریم بیاریمش و تو تیررس نگاه معلم نباشیم ؟
::
مامانم که شیشه پاک کن میخرید لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم…
این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !
::
::
“بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومده”
یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه…
::
::
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم وقتی معلممون میگفت “یه خودکار بدید به من”؛ زیر دست و پا همدیگه رو له و لورده میکردیم تا زودتر برسیم و معلم خودکار ما رو بگیره…
::
::
شما یادتون نمیاد اونوقتا شعر “قسم به اسم آزادی” از تلویزیون پخش میشد باهاش غلط غلوط میخوندیم تا میرسید به جای “همه به پیش … به یکصدا …”
یه دفعه به تقلید از خواننده هاش اوج میگرفتیم و با شور داد میزدیم “جامدادی عزیز ما” !
::
::
یادش بخیر قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعد از ظهر شروع میشد ، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچه ها چه بلایی سرشون اومده ؟
آخر برنامه هم نقاشی های فرستاده شده بود که همش رنگ پریده بود و معلوم نبود چی کشیدن … تازه نقاشی هارو یه نفر با دست میگرفت جلوی دوربین ، دستش هم هی میلرزید !
آخرش هم : تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم ، گروه کودک و نوجوان …
::
::
بچگیا تفریحمون این بود که وقتی جوراب می پوشیدیم و پامو روی فرش می کشیدیم و به یه نفر دیگه دست میزدیم تا جرقه بزنه !
::
::
یادش بخیر اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن …
::
::
یادش بخیر :
گل گل، گل اومد، کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ، میره و برمیگرده … شاپرک خسته میشه … بالهاشو زود میبنده … روی گلها میشینه … شعر میخونه میخنده !
::
::
یادش بخیر قدیما تلویزیون که کنترل نداشت یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه …
::
::
ﺷﻤﺎ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺑﭽﻪ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ میشمردیم ﺗﺎ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭﻳﻢ …
ﻳﻪ ﺷﻴﺸﻪﻱ ﻛﺎﻣﻞ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺳﺮﺵ ﻳﺦ ﺑﺎﺷﻪ !
::
::
یادش بخیر یکی از بازیای محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها یا ضرب المثل یا چیستان …
::
::
ﻣﺎ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﯿﻢ ﺗﻮﭖ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯽ ﺩﻭﻻﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭﺍﻣﯿﺴﺎﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺗﻮﭘﯽ ﺳﻮﻻﺥ بشه و ﭘﺎﺭﻩ ﺵ ﮐﻨﯿﻢ … ﺍﻭﻧﺎیی ﮐﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺗﻮﭖ ﻧﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻦ ﯾﮑﯿﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ !!!
::
::
یادش بخیر، اون قدیما وقتی چسب نواری کم میاوردیم از جلد کتابامون می کندیم…
::
::
یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست
::
::
یادتونه قدیما موقع پخش فوتبال میگفتن “کسانی که تلویزیون سیاه سفید دارن بازیکنای مثلا پرسپولیس رو به رنگ تیره میبینن” ؟
::
::
یادش بخیر :
من کارم ، من کارم ، بازو و نیرو دارم ، هر چیزی رو میسازم ، از تنبلی بیزارم ، از تنبلی بیزارم …
بعد اون یکی میگفت : اسم من ، اندیشه ه ه ، به کار میگم همیشه ، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه ، چیزی درست نمیشه !
::
::
بچه که بودیم هرجا خوابمون میبرد ، صبح توی تخت خودمون بیدار میشدیم …
::
::
یادش بخیر یه برگ از درخت میکندیم میذاشتیم رو دستمون با اون یکی دست محکم میزدیم روش میترکید کلی حال میکردیم !
::
::
جمعه یعنی تلویزیون سیاه سفید ۲۱ اینچ پارس ، گزارش هفتگی ، بوی نم ، مشق های ننوشته …
این تعریف از جمعه هیچوقت از سرم بیرون نمیره !
::
::
یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا درست میکردیم و میدویدیم تا بچرخه؛ بعضی وقتا هم که دیوارو نمیدیدیم و با سر میرفتیم توی دیفال…
(اس ام اس خور)