دو بیتی عاشورایی؛
بر لوح کتاب خون کلام تو بلند
آوای قیامت از قیام تو بلند
خون تو زلال چشمه خورشید است
ای در عرفات عشق نام تو بلند
غلامرضا مرادی
آن قدر نرفتیم که مرداب شدیم
هرنگ سکوت محوِ مهتاب شدیم
هر بار نشستیم و مرورت کردیم
از شرم لبان تشنه ات آب شدیم
شکوه کرمانشاهی
دریا به طلب از برهوت تو گذشت
یک قافله نعره در سکوت تو گذشت
آن روز ارگ چه تشنه بودی اما
صد رشته قنات در قنوت تو گذشت
سید حسن حسینی…
روضه امام حسین(سلام الله علیه)
از زبان حضرت زهرا(سلام الله علیها) :
از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم
بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریا یی کهنه پیراهن گرفتم
بارها پیراهنت را بر تنت پوشانده آن وقت؛
در خیال خود سرت را نیز بر دامن گرفتم
دیدم آن نامرد را بر سینه ات با تیغ عریان
پیرهن را هر زمان از قسمت گردن گرفتم
پهلویش گر پاره گشته در میان کوچه ای تنگ
پیرهن را از دهان آتش و آهن گرفتم
گرچه چون مشتی ستاره زیر پا و پاره پاره
عاقبت فرزند خود را در میان تن گرفتم
مهدی رحیمی
روضه امام حسین(سلام الله علیه)
حالا که غیر از چشمهای تر نداری
تنهای تنها ماندی و یاور نداری
بگذار تا زینب لباس رزم پوشد
تا که نگوید دشمنت لشگر نداری
من آب می آرم برای اهل خیمه
دیگر نگو آقا که آب آور نداری
بگذار لخته خون ز لبهایت بگیرم
آخر مگر ای نازنین خواهر نداری
تعبیر کن خواب مرا ای یوسف من
حالا که غیر از چشمهای تر نداری
می آیم امشب بهر دیدارت به گودال
هر چند دیر است و تو دیگر سر نداری
سید محمد جوادی
روضه حضرت علی اصغر(سلام الله علیه)
… به چه صحنه زیبایی ، فلک از حرکت ایستاد و حسین دایره دار فلک و فلک به یاری حسین به دور او در گردش ؛ اما نه این فلک نیست ، این مسیح عشق علی اصغر است که اینبار فریاد یاری پدر اورا لبیک گوست ؛ حسین را ببینید چه شتابان به سوی اصغرش میدود ، اما نه این حسین نیست ، ملائکند که برای تعمید از خون اصغر میشتابند …
چون فلک در دم به باریدن گرفت
یار من با اشک خود سوی علی اصغر گرفت
دامن عشق حسین چونان نمود
کاسمان بهر مدد اذن از شه ورهبر گرفت
در زمان اشک بابا خاکیان آسمان
آمدند اما علی اصغر مدد از غم گرفت
گفت بابا غم چرا ؟ اشکت چرا گشته روان؟
این خدا داد و خدا از تو علی اصغر گرفت
انبیا گرد هم از امن یجیب دم میزنند
این مسیح عهد عشق اصغر از خاتم گرفت
میدود بابا به سوی آب اما آسمان
در دم از داغ حسین بی اذن باریدن گرفت
حامد نصیری
مهمان خواهر می شود
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود
فردا میان قتلگه در خون شناور می شود
امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو
فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود
امشب بهع سقا بس سخن گوید ز سوز تشنگی
فردا تمم باغ او لب تشنه پرپر می شود
امشب چو شمعی پر شرر تا صبح می سوزد ولی
فردا ز جور کوفیان بی عون جعفر می شود
امشب همه پروانه ها دور و برش پر می زنند
فردا فدای راه حق بی شیر اصغر می شود
امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو
فردا ز سم اسبها صد پاره پیکر می شود
امشب تمام دیده ها رو جانب لیلا بود
زیرا که چون فردا شود مجنون اکبر می شود
امشب مناجات حسین تا عرش اعلا می رود
فردا سرش از تن جدا مهمان مادر می شود
امشب کند زینب دعا هر گز نگردد صبحدم
فردا ز جور خصم دون بی یار و یاور می شود
امشب ز راز دشت خون زینب حکایت می کند
فردا کنار علقمه او بی برادر می شود
امشب برای روز نو در کف نمانده چاره اش
فردا سر جانان جدا از تیغ و خنجر می شود
حبیب الله موحد
چرا بر نمی خیزی
چرا ای غرق خون از خاک صحرا بر نمی خیزی
حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی
نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل
بود وقت نماز عصر از جا بر نمی خیزی
خیام کودکان خالی ز آب است و پر از افغان
چرا سقای من از پیش دریا بر نمی خیزی
عدو از چار سو آهنگ یغمای حرم دارد
چرا آخر برای دفع اعدا برنمی خیزی
منم تنها و تنهای عزیزانم به خون غلطان
چرا بر یاری فرزند زهرا بر نمی خیزی
شکست از مرگ تو پشتم برادر مرگ تو کشتم
که می دانم دگر از خاک صحرا بر نمی خیزی
به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا
چو می بینم ز بی دستیست کز جا بر نمی خیزی
سید رضا موید خراسانی
نیزه شکسته
ز بس که نیزه نشسته به جسم پرپر تو
ورق ورق شده در قتلگاه دفتر تو
چقدر نیزه شکسته کنارت افتاده
چقدر تیر فرو رفته بین پیکر تو
هنوز از گلویت خون تازه می آید
هنوز بر سر نی جاری است کوثر تو
سر شکسته عباس آب آور را
نشانده اند سر نیزه ای برابر تو
چقدر لطمه زده روی گونه اش امروز
نمانده سوی نگاهی به چشم خواهر تو
زدند بر رخ ماه تو هیجده ضربه
که نیست نقطه سالم به صورت و سر تو
غروب گوشه گودال روضه می خواند
برای این همه زخم تن تو مادر تو
محمدرضا شمس
فواره های سرخی از گودال زد بالا
مردی عبای خویش را خوشحال زد بالا
تا بین مقتل معدن الماس پیدا شد
در صنف لشکر قیمت خلخال زد بالا
مرد کمان داری یکی از تیرهایش را
نا باورانه اندکی از خال زد بالا
دیگر حساب کیسه های درهم پاداش
از چوب خط سهم بیت المال زد بالا
آتشفشان نور بود وشعله های طور
ناگاه ققنوسی پرید و بال زد بالا
خورشید چشمش بر غروب نیزه ها افتاد
وقتی عبایش را کمی دجال زد بالا
می سوخت دامن های دختر بچه ها اما
آمار سرخی رخ اطفال زد بالا
خورشید را از دست هم صد بار دزدیدند
شب در سپاه کوفیان جنجال زد بالا
وحید قاسمی
اشعار زبان حال حضرت سکینه (سلام الله علیها)
طفلان بیایید از غم بنالیم
بر درگه حق با هم بنالیم
کی باز برگردانده یوسف را به بابا
لطفی و برگردان به ما عموی ما را
آیید و خوانیم از دل خدا را
تا زنده دارد سقای ما را
تا این که روز تشنگی پایان بیاید
عموی ما با آب از میدان بیاید
در جان یاران تابی نمانده
در هیچ خیمه آبی نمانده
آبی که تر گردد از آن لب های اصغر
پرپر زند چون بسمل او در دست مادر
هر جا که دیدم من با تأثر
از آب خالی است از تشنگی پُر
سوز عطش سیرم ز جان کرده خدایا
آه از نهاد ما برآورده خدایا
آب شریعه از دور پیداست
آن بستر سبز، دریاست، دریاست
چشمی بر آن سو تا مگر امواج دریا
این سینه های تفته را بخشد تَسَلّا
اشعار شب عاشورا
شب است وبوی جدایی زکربلا آید
صدای ناله زینب زنینوا آید
صدای خواندن قرآن زحنجر اکبر
برای دفعه آخر چه با صفا آید
امشـب شهـادت نـامهی عشاق، امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، ایــن دشـت دریا میشود
امشب کنار یـکـدگـــر،بنشــستــه آل مـصـطـفـی
فردا پریشان جمع شان، چون قلب زهرا میشود
امشــب بــود برپــا اگــر، ایـن خـیمهی ثـاراللهی
فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا میشود
امــشب صــدای خــواندن قـرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامــان، زین دشــت بــر پــا میشود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فــردا خـدایــا بستــرش، آغــوش صحـرا میشود
امشب که جمع کودکان، در خـواب نــاز آسودهاند
فردا به زیر خـــــارها، گـمگــشتـه پیــدا میشود
امــشب رقیــه حلــقهء زریــن اگـر دارد به گوش
فردا دریغ ایــن گوشــوار از گــوش او وا میشود
امشب بـه خـیـل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنــار علقمــه، بــی دسـت سقّـا میشود
امشب که قاسم، زینت گلـــزار آل مصطــفـاست
فردا ز مرکب، سرنگون، ایــن سـرو رعنا میشود
امشب گـــرفته در میــــان، اصحـــاب، ثـــارالله را
فـردا عــزیــز فاطمـه، بی یــار و تنــها میشود
امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود
امــشــب سـر سِــرّ خــدا بــر دامـــن زینـب بود
فــردا انیس خولی و دیــر نصــــاری مــیشود
ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد “حسان”
فردا اســــارت نامهی زینب چو اجرا میشود
حسان چایچیان
شب عاشورا
امشـب شهـادت نـامهی عشاق، امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، ایــن دشـت دریا میشود
امشب کنار یـکـدگـــر،بنشــستــه آل مـصـطـفـی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود
امشــب بــود برپــا اگــر، ایـن خـیمهی ثـاراللهی
فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا میشود
امــشب صــدای خــواندن قـرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامــان، زین دشــت بــر پــا میشود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فــردا خـدایــا بستــرش، آغــوش صحـرا میشود
امشب که جمع کودکان، در خـواب نــاز آسودهاند
فردا به زیر خـــــارها، گـمگــشتـه پیــدا میشود
امــشب رقیــه حلــقهء زریــن اگـر دارد به گوش
فردا دریغ ایــن گوشــوار از گــوش او وا میشود
امشب بـه خـیـل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنــار علقمــه، بــی دسـت سقّـا میشود
امشب که قاسم، زینت گلـــزار آل مصطــفـاست
فردا ز مرکب، سرنگون، ایــن سـرو رعنا میشود
امشب گـــرفته در میــــان، اصحـــاب، ثـــارالله را
فـردا عــزیــز فاطمـه، بی یــار و تنــها میشود
امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود
امــشــب سـر سِــرّ خــدا بــر دامـــن زینـب بود
فــردا انیس خولی و دیــر نصــــاری مــیشود
ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد “حسان”
فردا اســــارت نامهی زینب چو اجرا میشود
حسان چایچیان
شعر عاشورایی
امشـب شهـادت نـامهی عشاق، امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، ایــن دشـت دریا میشود
امشب کنار یـکـدگـــر،بنشــستــه آل مـصـطـفـی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود
امشــب بــود برپــا اگــر، ایـن خـیمهی ثـاراللهی
فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا میشود
امــشب صــدای خــواندن قـرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامــان، زین دشــت بــر پــا میشود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فــردا خـدایــا بستــرش، آغــوش صحـرا میشود
امشب که جمع کودکان، در خـواب نــاز آسودهاند
فردا به زیر خـــــارها، گـمگــشتـه پیــدا میشود
امــشب رقیــه حلــقهء زریــن اگـر دارد به گوش
فردا دریغ ایــن گوشــوار از گــوش او وا میشود
امشب بـه خـیـل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنــار علقمــه، بــی دسـت سقّـا میشود
امشب که قاسم، زینت گلـــزار آل مصطــفـاست
فردا ز مرکب، سرنگون، ایــن سـرو رعنا میشود
امشب گـــرفته در میــــان، اصحـــاب، ثـــارالله را
فـردا عــزیــز فاطمـه، بی یــار و تنــها میشود
امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود
امــشــب سـر سِــرّ خــدا بــر دامـــن زینـب بود
فــردا انیس خولی و دیــر نصــــاری مــیشود
ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد “حسان”
فردا اســــارت نامهی زینب چو اجرا میشود
حسان چایچیان
عشق یعنی کوچه کوچه انتظار
رؤیت خورشید در باغ بهار
عشق یعنی با جنون تا اوجها
رفتن از ساحل به بام موجها
عشق یعنی یک تغزل شعر ناب
مثنویهای خدای آفتاب
عشق یعنی سوختن با شعلهها
سبز گشتن در شکوه قلهها
عشق یعنی های های اشکها
در فرات بیوفا با مشکها
دستافشان رقص سرخی واژگون
سعی در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار
حسرت دیدار گلها در بهار
یک نماد از قصه جام شراب
رویکردی سبز در تفسیر آب
عشق یعنی یک شهود بیکران
سینهای با وسعت هفت آسمان
در حضور آن فروغ تابناک
سر تاویل شفق در جام تاک
پایکوبی بر فراز دارها
یک غزل با میثم تمارها
یا قنوتی هم صدای آبها
در نماز صبح با مهتابها
عشق یعنی کهکشان در کهکشان
چشم امیدی به سوی بینشان
عشق یعنی در فضای رازها
خلسهای جاوید با پروازها
عشق یعنی بیکران نورها
با شقایقها میان هورها
طور سینین حیرتی بیانتها
شعر شبنم در گلستان خدا
اشک غم در حسرت دیدارها
همدلی تا صبح با تبدارها
عشق یعنی یک سرود جاودان
رقص گلها حیرت پروانگان
عشق یعنی زینبی تا اوجها
ناخدایی بر فراز موجها
یک زبان در کام از سر غدیر
کهکشان آسمانهای منیر
چیرگی بر خار و خسهای سراب
مخزنالاسرار دخت بوتراب
انعکاس خطبه سجادها
یورشی جاوید بر بیدادها
عشق یعنی رود رود مادران
در عزای خیلی از نامآوران
غرق در خون ذوالجناحی اشکبار
در غم بشکوه آن تنها سوار
همنوا با عون یا جعفر شدن
روی دستان پدر پرپر شدن
داستان خیمههای سوخته
کودکانی از عطش افروخته
عشق یعنی اربعین یاسها
اشک سرخی در غم عباسها
تا شهادت یک حبیب باوفا
پیر برنای کتاب کربلا
جان فشانی مرگ احلی من عسل
خوش درخشیدن فراسوی زحل
عشق گفتی کربلا آمد به یاد
هیبت خون خدا آمد به یاد
عشق گفتی نینوا آمد به یاد
عصمت لالهها آمد به یاد
نزدیک مغرب است خدایا چه می شود؟
کشتی شکست خورده دریا چه می شود؟
از لاله های خون جراحات زخم عشق
مقتل ز عمق فاجعه دریاچه می شود
با چکمه های بند نبسته رسیده شمر
با زخمهای سینه بابا چه می شود
قاتل ز بس برید از نفس فتاد
ای سر بریده بعد تو با ما چه می شود
نزدیک مغرب است چه باد مخالفی
نزدیک مغرب است ندا داد هاتفی
ای کشته فتاده به صحرا حسین من
ای میوه رسیده زهرا حسین من
آن کهنه پیرهن که خودم بافتم چه شد
ای بانی قیامت کبرا حسین من
یادش به خیر شانه زدن های موی تو
ای صاحب شفاعت عظما حسین من
چشمت زدند عاقبت این هرزه چشم
قربانی حسادت دنیا حسین من
مغرب شد و گذشت وَِ حالا شب آمده
بعد از تمام حادثه ها زینب آمده
زینب رسید و خاطره ها را مرور کرد
از بین نیزه های شکسته عبور کرد
آهی کشید و گفت «أأنت اخی»حسین
اینجا گریز روضه ی ما جفت و جور کرد
بشنید یا «اخی الیً»صبور باش
دل را به امر حنجر پاره صبور کرد
در آخرین دقایق گودال قتلگاه
هر نیزه ای به گونه ای عرض حضور کرد
قلب ز شعله دلخورش آتش گرفته است
ناگاه دید چادرش آتش گرفته است
شعر شب عاشورا از سید رضا موید
خدا کند نرود امشب و سحر نشود
که روز ما زشب تار تیره تر نشود
چه فتنه ها که به دنبال این سحر نبود
خدا کند نرود امشب و سحر نشود
خدا کتد که که به حشر انتها شود امشب
که حشر واقعه کربلا دگر نشود
شب اسارت پرده نشین خاص خداست
چه می شود که اگر صبح پرده در نشود
شب شهادت نوباوگان فاطمه است
خدا کند که سحر گاه جلوه گر نشود
خدا کند نرود امشب و نیاید صبح
که داغ زینب مظلومه تازه تر نشود
خدا کند نشود صبح باز تا زینب
زداغ مرگ دو فرزند خون جگر نشود
خدا کند نشود صبح این شب عاشور
که یادگار حسن را کفن ببر نشود
خدا کند نشود صبح تا گلوی علی
نشان تیر دستم در کف پدر نشود
خدا کندکه فتد تیر حرمله از کار
ویا هرانچه زند تیر کارگر نشود
شب وداع علی اکبر است با لیلی
وداع مادر و فرزند مختصر نشود
گمان به مردن لیلی بود زداغ علی
خدا کند که زداغ پسر خبر نشود
خدا کند نشود صبح تا به دشت بلا
به خاک و خون تن عباس غوطه ور نشود
سر حسین ز پیکر جدا شود فردا
خوش است ظلمت امشب بگو بسر نشود
خدا کند ندمد صبح تا که فردا شب
خیام ال علی طعمه شرر نشود
ولی اگر نبود آب خون این شهدا
نهال دین خداوند بارور نشود
قیام حق به قیام حسین پیوند است
قیام حق نشود این قیام اگر نشود
فراق کربلامی کشد مؤید را
مگر جوار پدر قسمت پسر نشود
سید رضامؤید
شب عاشورا
شب است وبوی جدایی زکربلا آید
صدای ناله زینب زنینوا آید
صدای خواندن قرآن زحنجر اکبر
برای دفعه آخر چه با صفا آید
هنوز ماه مدینه محافظ حرم است
کنار خیمه طفلان صدای پا آید
نشسته با نوی مظلومه با برادر خود
سخن زغربت وهجران زآن سرا آید
هر آنچه داشت هراسش،همیشه،خواهد دید
امان زلحظه فردا که پر بلا آید
دوباره پهلوی بشکسته را عیان بیند
که روی خاک به صورت غم آشنا آید
هنوز یار نرفته چنین پریشان است
ما سینه زنان رسم جنون باب نمودیم
جان و سر خود هدیه به ارباب نمودیم
از عمق درون ناله و فریاد نمودیم
با سینه زدن زلزله ایجاد نمودیم
در حزب على اکبر و در خط حسینیم
دیوانه زنجیرى بین الحرمینیم
دارد همه هستى ما بوى گل یاس
شد رهبر ما عشق خدا حضرت عباس
موسى که به سیناى صفا رفت ز ما بود
منصور که بر دار بلا رفت ز ما بود
عیسى که به بیمار شفا داد زما بود
یحیى که سر از بهر خدا داد ز ما بود
آرى همه عشاق ز ما بوده و هستند
پیمانه شکستند که پیمان نشکستند
من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام
بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام
در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست
بر گ زردم در مسیر جویبار افتاده ام
یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان
کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام
من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر
گوشه محبس حزین وبی قرار افتاده ام
من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین
بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام
من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم
بارخ پژمرده ای درپای خار افتاده ام
محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست
کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام
مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو
اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام
شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین
کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام
ژولیده نیشابوری
*******************
وداع حضرت سید الشهدا(سلام الله علیه)
باطن ترین من، نه خدا حافظی مکن
هرچند ظاهراً، نه خدا حافظی مکن
من نیمه توأم جلویت ایستاده ام
با نیمِ خویشتن، نه خدا حافظی مکن
یک اهل بیت را ته گودال میبری
ای خمس پنج تن، نه خدا حافظی مکن
اصلاً بدون من سفری رفته ای ؟ بگو …
…حالا بدون من، نه خدا حافظی مکن
پس حرف میزنی که خداحافظی کنی
اینگونه نه نزن، نه خدا حافظی مکن
شاید کسی نبُرد خدا را چه دیدی
با کهنه پیرهن، نه خدا حافظی مکن
این سمت عزیز، محترم، با کفن ، ولی
آن سمت بی کفن، نه خدا حافظی مکن
بعد از تو چند مرد به دنبال چند زن
بعد از تو چند زن…. نه خدا حافظی مکن
علی اکبر لطیفیان
(پاتوق)