جمله های غمگین؛
سرم را روی شانه ات بگذار تا من گلهای پیراهنت را آب دهم
::
نوشته هایم را می خوانی..و می گویی:چه زیبا! راستی دردهای آدم ها زیبایی دارد.
::
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود،آن هم به سه دلیل؛اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم که از همه تهوع آورتر بود اینکه در آن سن و سال، زن داشت…چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم…!(دکتر شریعتی)
::
::
دیگر کمتر اشک می ریزم… دارم بزرگ می شوم یا سنگ! خدا میداند
::
::
غمگینم…!مثل عکسی در اعلامیه ی ترحیم که “لبخندش” دیگران را “میگریاند”.
::
::
نترس “حوا” سیب را با عشق گاز بزن “آدم ” ارزش بهشت را ندارد.
::
::
اینجا تمام انگشتان بر روی لبها علامت سکوت گرفته اند سخن نگویم بهتر است…گوشها به یقین روزه گرفته اند..
::
::
پاهایم را که درون آب می زنم، ماهی ها جمع می شوند!شاید این ها هم فهمیده اند عمری “طعمه روزگار” بوده ام…
::
::
حالا اشک هایم هم شبیه تو شده اند گـریه که میکنم،هم…نمی آیند.
::
::
ساکتم هیچی نیستم٬حتی آنقدر مرد نیستم که عاشقم باشی اما کاش میفهمیدی من در برابر هرزه های بی احساس این شهر شلوغ فقط یک پسر ساده ساده ام.
::
::
خدایا میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی روی کدام درخت در انتظار دندان های حریص من است؟!هوس کرده ام از زمین اخراجم کنی..
::
::
شاید میان این همه نامردی، باید شیطان را بستایم!که دروغ نگفت جهنم را به جان خرید؛اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد..
::
::
خوبم… درست مثل مزرعه ای که محصولش را ملخ ها خورده اند؛ دیگر نگران داس ها نیستم
::
::
درخیال دیگری می رفت و من چه عاشقانه کاسه آب پشت سرش خالی میکردم.
::
::
همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم ؛ از عــمد…راه اشــتباه را نباید برگشت
::
::
به مانند شیشه شکستنم آسان بود…ولی دیگر به من دست نزن این بار زخمیت خواهم کرد.
::
::
بعضی آه ها را هرچقدر هم از تـه دل بکشی سینه ات خالی نمیشود امروز سینه من پر از همان آه هاست.
::
::
تمامی مزرعه کافر صدایش میزدند گل آفتابگردان کوچکی را که عاشق باران شده بود.
::
::
حسـود… سیب بهانه بود شیطان بهانه بود خدا بهانه بود ما در آغوش هم عشق بازی میکردیم فرشتگان گناه نوشتند..
::
::
زنان پایین شهر ریاضیدانان بزرگی هستند٬ چون هیچ ریاضیدانی نمیتواند نیم کیلو گوجه را به نام آبگوشت بین ۱۱ نفر تقسیم کند.
::
::
دوستت دارم هایت را باور می کنم مثل امضای آخر نامه ات ؛که می گویی خون است ؛ ولی طعم آب انار می دهد…!
::
::
کاش اینقدر که برای دست زدن به گوشی ات حساسیت داشتی به “تنت” هم داشتی
هر قاصدک ، یک پیامبر است فرقی نمی کند همگی خبر از رفتنت می دهند.
::
::
عشق بازی دیگران را که میبینم جای بوسه ات روی گونه ام گز گز میکند.
::
::
از بوس های قلابی تلفنی خسته شدم از بغل های محکم اس ام اسی از عشق بازی های داغ چت…. تو کنارم باش هوای تنت کافیست.
::
::
کبودی لبهایت تقصیر خود توست گفته بودم بوسه بوسه می آورد گوش نکردی..
::
::
کاش میتوانستم تورامثل مطالبى که چندلحظه پیش براى امتحان خواندم فراموش کنم.
::
::
دلیلی برای درک متقابل نمیبینم وقتی تو اسم هرزگی هایت را آزادی میگذاری.
::
::
سخت است وقتی میان هق هق شبانه ات نفس کم بیاوری و او به عشق جدیدش بگوید: نفس
::
::
انسانیت پیشرفت نخواهد کرد و آرام نخواهد گرفت و روی خوشبختی و آزادی و آشتی را نخواهد دید تا هنگامی که گوشت خوار است.!(صادق هدایت)
::
::
مچاله شده ام در خودم با بوی سیگار و طعم تلخ چای مانده..پنجره را باز نکن امشب دلم می خواهد غمگین باشم.
::
::
نسلی هستیم که در اوج جوانی مشروب میخوریم تا انرژی داشته باشیم فراموش کنیم ترامادول میخوریم تا به آرامش برسیم سیگار میکشیم تا بغضمان را فرو ببریم ما در اوج جوانی
پیر شده ایم، پیر…!
::
::
دلتنگیهایم را زیر دوش حمام میبرم،بغضم را میان شرشر آب داغ میترکانم،تا همه فکر کنند قرمزی چشمانم از دم کردن حمام است.
::
::
دست خالی حکم کردم برایت گفتم خشت بلکه دانه دانه جمع کنیم و خانه را بسازیم٬آس حکم دستمان نبود،خدا خوب ما را بر نزده بود.
::
::
این روزها می نشینم و به لباس های مشکیم خیره می شوم، بر رویشان دست میکشم، بغلشان می کنم،بهشان وعده می دهم و می گویم دیگر چیزی نمانده طاقت بیاورید.
::
::
دلم حضور مردانه میخواهد…نه اینکه مرد باشد٬نه…!مردانه باشد٬حرفش٬قولش٬فکرش…!
::
::
در حیرتم که وجود ناچیز خودم را در مقابل عظمت آفریدگان و این دنیای بزرگی که در آن زندگی می کنم، به چه تشبیه کنم.(آیزاک نیوتن)
::
::
از دوریت چه خیال هایی می بافم…های دل خوش باورم …چه هنرمندانه درد میکشی..از کمال الملک هم زیباتر
::
::
تو چای مینوشی غافل از اینکه کسی اینجاست که به فنجان درون دستهایت هم حسادت میکند.
::
::
به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا… پس از تو همه تا توانستند آدم شدند..چه صادقانه حوا بودی و چه ریاکارانه آدمیم.
::
::
با تو که بخوابد فرشته ایست…! با دیگری که بخوابد فاحشه ای بیش نیست.
::
::
کاش پدرم میفهمید این سیگاری که در دست من هست برای تفریح نیست٬غمی دارم به اندازه تفاوت نسل او تا من!
::
::
تمامی گناهان ، نهانی صورت می گیرد. آن لحظه ای که درک کنیم خداوند حق بر افکار ما گواه است ، شاید رها و آزاد شویم!(مهاتما گاندی)
::
::
جدا که شدیم هر دو به یک احساس رسیدیم تو به “فراغت” من به “فراقت”٬یک حرف که مهم نیست
::
::
ما فقیر نیستیم..فقط..مجبوریم لباس های پارسال را به اندازه ی امسال دوست بداریم.
::
::
اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم شد.
::
::
شاید اگر قصـه آدم و حوا دوباره تکرار میشد این بار آدم زودتر از حوا سیب را به هوای دیگری می خورد.
::
::
اینجا جایی است که برای ماندن آنکه دوستش در کنارت… باید تن بدهی نه دل.
::
::
من و مترسک دردمان مشترک است،دور جفتمان را کلاغ هایی گرفته است که از خودمان فراری اند اما بخاطر نیازشان سمتمان می آیند
::
::
از اتاق خاطراتم بوی حلوا بلند شده است… آرام فاتحه ای بخوان شاید خدا گذشته ام را بیامرزد
::
::
گاهی دلم آنقدر برایت تنگ می شود که پیراهن تازه اتو کشیده ام بر تنم چروک مینماید..
::
::
به حلقه اش نگاه کرد به عکس دخترش که روی صفحه گوشی بود٬به یک عمر زندگی شرافتمندانه اما اندام دختر غریبه را بیشتر از همه چیز پسندید…!!!
::
::
اینایی که تو خیابون راه میرن و یهو با خودشون میخندن آدمایی هستن که با خاطره هاشون زندن..دیوونه نیستن..فقط یه کم خسته ان…یه کم.
::
::
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد٬امروز صبح بیخودی شلوغش کرده بودند٬او فقط یادش رفته بود از خواب بیدار شود…!
::
::
سخت است وقتی از شدت بـغض گلو درد بگیری و همه بگویند لباس گرم بپوش…!
::
::
حوا بودن تاوان سنگینی دارد٬وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم هوا نیاز دارند…!
::
::
من نمیدانم انسانها با چه اسلحهای در جنگ جهانی سوم با یکدیگر خواهند جنگید، اما در جنگ جهانی چهارم، سلاح آنها سنگ و چوب و چماق خواهد بود…!!!(آلبرت انیشتن)