نوشته های عاشقانه متفاوت از بهمن عطایی ؛
تو نمیآیی اما هنوز
باران میآید
پس میتوان هنوز
امید داشت به این زندگی!
::
::
توی قصه ی دیوانه و سنگ و چاه…ما همون سنگی بودیم که تو انداختی توی چاه و هیشکی نمیتونه دیگه درمون بیاره!
::
::
میدونی اوس کریم…آقامون سعدی اونجا که گفته: به تو حاصلی ندارد، غمِ روزگار گفتن ، بیشتر روی صحبتش با تو بوده حتما!…
::
::
هیچ قانونی توی دنیا وجود نداره که بگه تو در مقابل دلِ تنگِ ما مسئولی!…میبینی؟!…من که میگم دنیا رو بد ساختن!ش
::
::
شاید
خدا را شکر!
که کودکیام تو نداشت
تا بتوان گاهی
پناه برد
به خاطرات کودکی
از دست تو!
::
::
اونی که دوستم داشت و وجود نداشت و من آفریده بودمش و بهش زندگی داده بودم و فقط خیالی بود و گذاشته بودمش توو یکی از کشورهای دور افتادهی دنیا که بهونه ی بزرگی داشته باشه واسه نبودنش کنارم هم، امروز بهم گفت یکی دیگه رو دوست داره!…گفتم تو که خیالی هستی، چجوری میشه یکی دیگه رو دوست داشته باشی؟!…گفت عاشق یه مرد خیالی شدم که یه آدمِ تنهایی مث تو اونو آفریده!…براشون آرزوی خوشبختی کردم و پیشونیش رو بوسیدم و رفتم!!
::
::
ما آشقیم
بر الف قامت یار!
::
::
جنگ خونینی برپاست
درد زوزه میکشد
مرگ نعره میزند
من فقط نظاره میکنم
از میان این کلمات
آنهایی که زنده میمانند و پیروز میشوند
با تنی خسته و زخمی
عاشقانهای میشوند برای تو
::
::
من به شانس اعتقادی ندارم…اما به بدشانسی اعتقاد دارم!
::
::
فرمایش شما درست…هر آدمی باید توی اوج خداحافطی کنه…مشکل اینجاست که ما هیچ وقت به اوج نرسیدیم!
::
::
اگر هودینی* هم باشم
باز هم
در بندِ آغوش تو هستم
برای همیشه!
::
::
باور پایانِ دنیا
احمقانه بود
برای مایی که زندگیمان را
پیشتر بر پایهی باورهای احمقانه
به پایان رسانده بودیم!
::
::
این خط هایی که روز به روز به پیشونی ما اضافه یا پررنگ تر میشن روتحویل نمیگرم…فقط ترسم از اینه که بیایی و خدایی نکرده فکر کنی چقدر برات اخم دارم!
::
::
هیچ قانونی توی دنیا وجود نداره که بگه تو در مقابل دلِ تنگِ ما مسئولی!…میبینی؟!…من که میگم دنیا رو بد ساختن!ش
::
::
توی قصه ی دیوانه و سنگ و چاه…ما همون سنگی بودیم که تو انداختی توی چاه و هیشکی نمیتونه دیگه درمون بیاره!