علامه حسن زاده اردبیلی

عاشقانه های الهی نامه

بخشی از الهی نامه اثر علامه حسن زاده آملی؛

الهی! از من آهی و از تو نگاهی

الهی، به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده!

الهی، راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.

الهی، «یا مَن یَعفو عن الكثیر و یُعطی الكثیرَ بالقَلیل»، از زحمت كثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده!

الهی، سالیانی می‌پنداشتم كه ما حافظ دین توایم، «استغفرك اللهمّ». در این لیله الرغائب 1390 فهمیدم كه دین تو حافظ ماست، «أحمدك اللهمّ»!

الهی، چگونه خاموش باشم كه دل در جوش و خروش است، و چگونه سخن گویم كه خرد مدهوش و بیهوش است.

الهی، ما همه بیچاره‌ایم و تنها تو چاره‌ای، و ما همه هیچ كاره‌ایم و تنها تو كاره‌ای.

الهی، از پای تا فرقم، در نور تو غرقم. «یا نورَ السموات و الأرض، أنعمتَ فَزِدْ»!

الهی، شأن این كلمه كوچك كه به این علوّ و عظمت است، پس «یا علیُّ یا عظیم»، شأنِ متكلّمِ این همه كلمات شگفت لاتتناهی چون خواهد بود؟

الهی، وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و كتابم حجابم!

الهی، چون تو حاضری چه جویم، و چون تو ناظری چه گویم.

الهی، چگونه گویم نشناختمت كه شناختمت، و چگونه گویم شناختمت كه نشناختمت.

الهی، چون عوامل طاحونه، چشم بسته و تن خسته‌ام؛ راه بسیار می‌روم و مسافتی نمی‌پیمایم. و ای من اگر دستم نگیری و رهایی‌ام ندهی!

الهی، خودت آگاهی كه دریای دلم را جزر و مدّ است؛ «یا باسط» بسطم ده، و «یا قابض» قبضم كن!

الهی، دست با ادب دراز است و پای بی‌ادب؛ «یا باسطَ الیَدَیْنِ بالرَحمه، خُذ بِیَدی»!

الهی، بسیار كسانی دعوی بندگی كرده‌اند و م از ترك دنیا زده‌اند، تا دنیا بدیشان روی آورد، جز وی همه را پشت پا زده‌اند. این بنده در معرض امتحان درنیامده شرمسار است، به حقِّ خودت «ثَبِّت قلبی علی دینك!»

الهی، ناتوانم و در راهم و گردنه‌های سخت در پیش است و رهزن‌های بسیار در كمین و بار گران بر دوش. «یا هادی، اهدنا الصراطَ المستقیم،صراطَ الّذین أنعمتَ علیهم غیرِ المغضوبِ علیهم ولاالضّالّین!»[1]

الهی، از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده‌ام، از انس و جان شرمنده‌ام، حتی از روی شیطان شرمنده‌ام، كه همه در كار خود استوارند و این سست عهد، ناپایدار.

الهی، رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم، تو از ما بگذر!

الهی، عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید كرد؟

الهی، عارفان گویند «عَرِّفنی نفسَك»، این جاهل گوید «عَرِّفنی نفسی!»

الهی، اهل ادب گویند به صدرم تصرفی بفرما، این بی‌ادب گوید بر بطنم دست تصرفی نه!

الهی، در راهم، اگر درباره‌ام گویی «لمْ نَجِدْ له عَزْماً»[2] چه كنم؟

الهی، آزمودم تا شكم دایر است، دل بایر است. «یا مَن یُحیی الأرض المیته» دلِ دایرم ده!

الهی، همه گویند خدا كو، حسن گوید جز خدا كو.

الهی، همه از تو دوا خواهند،‌و حسن از تو درد.

الهی، آن خواهم كه هیچ نخواهم.

الهی، اگر تقسیم شود به من بیش از این كه دادی نمی‌رسد، «فلك الحمد!»

الهی، ما را یارایِ دیدن خورشید نیست، دم از دیدار خورشید آفرین چون زنیم؟!

الهی، همه گوینده بده، حسن گوید بگیر.

الهی، همه سرِ آسوده خواهند، و حسن دل آسوده.

الهی، همه آرامش خواهند، و حسن بی‌تابی؛ همه سامان خواهند، و حسن بی‌سامانی.

الهی، چون در تو می‌نگرم از آنچه خوانده‌ام شرم دارم.

الهی، از من برهان توحید خواهند، و من دلیل تكثیر.

الهی، از من پرسند توحید یعنی چه، حسن گوید تكثیر یعنی چه.

الهی، از نماز و روزه‌ام توبه كردم؛ به حق اهل نماز و روزه‌ات توبه این نااهل را بپذیر!

الهی، به فضلت سینه بی‌كینه‌ام دادی، به جودت شرح صدرم عطا بفرما!

الهی، عقل گوید «الحَذر الحَذَر!» عشق گوید «العَجَل العَجَل!»؛ آن گوید دور باش، و این گوید زود باش!

الهی، ضعیف ظَلوم و جهول كجا، و واحد قهّار كجا.

الهی، آن‌كه از خوردن و خوابیدن شرم دارد، از دیگر امور چه گوید.

الهی، اگر چه درویشم، ولی داراتر از من كیست، كه تو داراییِ منی.

الهی، در ذات خودم متحیّرم تا چه رسد در ذات تو.

الهی، نعمت سكوتم را به بركت «واللهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاء»[3]، اَضعافِ مضاعفه گردان!

الهی، به لطفت دنیا را از من گرفته‌ای، به كرمت آخرت را هم از من بگیر!

الهی، روزم را چون شبم روحانی گردان، و شبم را چون روز نورانی!

الهی، حسنم كردی، اَحسنم گردان!

الهی، دندان دادی، نان دادی؛ جان دادی، جانان بده!

الهی، همه از گناه توبه می‌كنند، و حسن را از خودش توبه ده!

الهی، گویند كه بُعد، سوز و گداز آوَرَد؛ حسن را به قرب سوز و گداز ده!

الهی، خودت گفته‌ای «ولاتَیْأسُوا من رَوْحِ الله»[4]، ناامید چون باشم؟

الهی، انگشتری سلیمانی‌ام دادی، انگشت سلیمانی‌ام ده!

الهی، سرمایه كسبم دادی، توفیق كسبم ده!

الهی، اگر ستّار العیوب نبودی، ما از رسوایی چه می‌كردیم؟

الهی، من «الله الله» گویم، اگر چه «لا إله الّا الله» گویم.

الهی، مست تو را حدّ نیست، ولی دیوانه‌ات سنگ بسیار خورد. حسن مست و دیوانه تو است.

الهی، ذوق مناجات كجا و شوق كرامات كجا.

الهی، علمم موجب ازدیاد حیرتم شده است؛ ای علم محض و نور مطلق، بر حیرتم بیفزا!

الهی، اثر وصنُع توام، چگونه به خود نبالم.

الهی، دو وجود ندارد و یكی را قرب و بُعد نَبُودَ.

الهی، هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم، بر نادانی‌ام بیفزا!

الهی، تا كعبه‌وصلت فرسنگ‌هاست و در راه خرسنگ‌ها، و این لنگ به مراتب كمتر از خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: «به كجا می‌روی؟» گفت: «به چین و ماچین» گفتند: «با این راه و روش تو؟»

الهی، دل داده معنا را از لفظ چه خبر و شیفته مسمّا را از اسم چه اثر.

الهی، كلمات و كلامت كه این قدر شیرین و دلنشین‌اند، خودت چونی؟

الهی، اگر از من پرسند كیستی، چه گویم؟

الهی، هر چه بیشتر فكر می‌كنم دورتر می‌شوم.

الهی، گروهی كوكو گویند و حسن هوهو.

الهی، از گفتن «یا» شرم دارم.

الهی، داغ دل را نه زبان تواند تقریر كند و نه قلم یارد به تحریر رساند؛ الحمدلله كه دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است.

الهی، محبّت والد به ولد بیش از محبت ولد به والد است، كه آن اثر است نه این؛ با این كه اِعداد است و علّیت و معلولیت نیست، پس محبت تو به ما كه علّت مطلق مایی تا چه اندازه است؛ «یُحِبُّهُم»[5] كجا و «یُحبُّونَهُم»[6] كجا؟!

الهی، از كودكان چیزها آموختم، لاجرم كودكی پیش گرفتم.

الهی، چون است كه چشیده‌ها خاموشند و نچشیده‌ها در خروش؟

الهی، از شیاطین جنّ بریدن دشوار نیست، با شیاطین انس چه باید كرد؟

الهی، خوشدلم كه از درد می‌نالم، كه هر دردی را درمانی نهاده‌ای.

الهی، در خلقت شیطان كه آن همه فواید و مصالح است، در خلقت ملك چه‌ها باشد؟

الهی، دیده را به تماشای جمال خیره كرده‌ای، دل را به دیدار ذوالجمال خیره گردان!

الهی، خنك آن كس كه وقف تو شد!

الهی، شكرت كه دولت صبرم دادی تا به مُلْكَت فقرم رساندی.

الهی، شكرت كه از تقلید رَستم و به تحقیق پیوستم.

الهی، تو پاك آفریده‌ای، ما آلوده كرده‌ایم.

الهی، پیشانی بر خاك نهادن آسان است، دل از خاك برداشتن دشوار است.

الهی، ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد، در «یوم تُبْلَی السَّرائر»[7] چه كنیم؟

الهی، شكرت كه كورِ بینا و كرِ شنوا و گنگِ گویایم.

الهی، درویشان بی‌سروپایت در كنج خلوت، بی‌رنج پا سیر آفاق عوالم كنند، كه دولتمندان را گامی میسّر نیست.

الهی، اگر گُلم و یا خارم از آنِ بوستان یارم.

الهی، انسان ضعیف كجا و حمل قول ثقیل كجا.

الهی، چگونه دعوی بندگی كنم كه پرندگان از من می‌رمند و ددان رامم نیستند.

الهی، گرگ و پلنگ را رام توان كرد، با نفس سركش چه باید كرد؟

الهی، چگونه ما را مراقبت نباشد، كه تو رقیبی؛ و چگونه ما را محاسبت نبود كه تو حسیبی.

الهی، حلقه گوش من، آن درّ ثمینِ «أنا بدّك اللازم یا موسی».

الهی، علف هرزه را وجین توان كرد، ولی از تخم جرجیر، خس نروید.

الهی، حق محمّد و آل محمّد بر ما عظیم است؛ «اللهمّ صلّ علی محمّدٍ و آل محمّد!»

الهی، نهرْ بحر نگردد، ولی تواند با وی پیوندد و جدولی از او گردد.

الهی، چون در تو می‌نگرم، رعشه بر من مستولی می‌شود؛ پشه با باد صرصر چه كند؟

الهی، دیده از دیدارِ جمال لذّت می‌برد و دل از لقای ذوالجمال.

الهی، انسان را قِسطاس مستقیم آفریده‌ای، افسوس كه ما در میزان طغیان كرده‌ایم.

الهی، شكرت كه نعمت صفت ایثارم بخشیدی.

الهی، نعمت ارشادم عطا فرموده‌ای ، توفیق شكر آن را هم مرحمت بفرما!

الهی، عروج به ملكوت بدون خروج از ناسوت چگونه میسّر گردد؛ «یا مَن بِیَدِهِ مَلكوتُ كلِّ شیء خُذ بِیَدی.»

الهی، به سوی تو آمدم؛ به حقّ خودت مرا به من بر مگردان!

الهی، اگر بخواهم شرمسارم، و اگرنخواهم گرفتار.

الهی، ظاهر كه این قدر زیباست، باطن چگونه است؟

الهی، آخر خودت را در حقّ ما اوّل بفرما، كه آخرین شفاعت را اَرحم الراحمین فرماید.

الهی، دل بی‌حضور، چشمِ بی‌نور است، نه این صورت بیند و نه آن معنا.

الهی، فرزانه‌تر از دیوانه تو كیست.

الهی، دولت فقرم را مزید گردان!

الهی، شكرت كه فهمیدم كه نفهمیدم.

الهی، گریه زبان كودك بی‌زبان است، آنچه خواهد از گریه تحصیل می‌كند. از كودكی راه كسب را به ما یاد داده‌ای، قابل كاهل را از كامل مكمّل چه حاصل؟

الهی، یك شوریده، جهانی را می‌شوراند؛ این شوخ دیده را شوریده‌تر كن!

الهی، نبودم و خلعت وجودم بخشیده‌ای؛ خفته بودم و نعمت بیداری‌ام عطا كرده‌ای؛ تشنه بودم و آب حیاتم چشانده‌ای؛ متفرّق بودم و كسوت جمعم پوشانده‌ای؛ توفیق دوام در صلاتم هم مرحمت بفرما كه «الّذین هُم علی صَلواتِهِم دائِمُون»[8]، كامروا هستند.

الهی، مصلّی كجا و مناجی كجا؛ تالی فرقان كجا و اهل قرآن كجا؛ خنك آن كه مصلّی مناجی و تالی فرقان و اهل قرآن است!

الهی، عارف را با عرفان چه كار، عاشقْ معشوق بیند نه این و‌آن.

الهی، توانگران را به دیدن خانه خوانده‌ای، و درویشان را به دیدار خداوند خانه؛ آنان سنگ و گل دارند، و اینان جان و دل؛ آنان سرگرم در صورتند و اینان محو در معنا؛ خوشا آن توانگری كه درویش است!

الهی، قیس عامری را لیلی، مجنون كرد، و حسن آملی را لیلی آفرین؛ این آفریننده دید، و آن آفریننده را در آفریده؛ بر دیوانگان آفرین!

الهی، اگر عنایت تو دست ما را نگیرد، از چهل‌ها چلّه ما هم كاری برنیاید.

الهی، خوشا آنان كه همواره بر بساط قرب تو آرمیده‌اند!

الهی، شكرت كه این تهیدست پا بست تو شد.

الهی، خوشا آنان كه در جوانی شكسته شدند، كه پیری خودْ شكستگی است!

الهی، عقل و عشق، سنگ و شیشه‌اند؛ عاشقان از عاقلان نالند نه از جاهلان.

الهی، اگر كودكان سرگرم بازی‌اند، مگر كلانسالان در چه كارند؟!

الهی، شكرت كه پیر ناشده استغفار كردم، كه استغفار پیر استهزا را ماند.

الهی، آن كه تو را دوست دارد، چگونه با خَلقت مهربان نیست.

الهی، كی شریك دارد تا تو را شریك باشد.

الهی، من واحد بی‌شریكم، چگونه تو را شریك باشد.

الهی، خوشا آن دم كه در تو گُمم!

الهی، از من و تو گفتن شرم دارم؛ اَنت اَنت.

الهی، نه خاموش می‌توان بود و نه گویا؛ در خاموشی چه كنیم، در گفتن چه گوییم؟

الهی، تن به سوی كعبه داشتن چه سودی دهد، آن كه را دل به سوی خداوند كعبه ندارد؟

الهی، عبادت ما قُرب نیاورده بُعد آورده است، كه فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّین

پی نوشت ها:

[1] . فاتحه (1) آیات 6 و 7.

[2] . طه (20) آیه 115.

[3] . بقره (2) آیه 261.

[4] . یوسف (12) آیه 87.

[5] . مائده (5) آیه 54.

[6] . بقره (2) آیه 165.

[7] . طارق (86) آیه 9.

[8] . معارج (70) آیه 23.

(تبیان)

Check Also

شعر عاشقانه

(شعر) چه گُلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی

( شعر عاشقانه ) تو بسوز شهریارا … سروده ای از استاد شهریار رهی از …