گلچین اشعار فخرالدین عراقی؛
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
*
*
ای راحت روانم ، دور از تو نا توانم
باری بيا ، كه جانم در پای تو فشانم
گيرم كه من نگويم ،لطف تو خود نگويد:
كين خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟
ای بخت خفته ،برخيز، تا حال من ببيني
وي عمر رفته ،باز آي،تابشنوي فغانم
اي دوست ،گاه گاهي مي كن بمن نگاهي
آخر چو چشم مستت من نيز ناتوانم
بر من هماي وصلت سايه از آن نيفگند
كز محنت فراقت پوسيد استخوانم
اين طرفه تر كه:دايـم تو با مني و من باز
چون سايه در پي تو گرد جهان روانم
كس ديد تشنه اي را غرقه در آب حيوان
جانش بلب رسيده از تشنگي؟ من آنم
خواهم كه يك زمان من با تو دمي بر آرم
از بخت بد عراقي آن هم نمي توانم
*
*
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستماندیش ندارد
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
او را چه خبر از من و از حال دل من
کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد
این طرفه که او من شد و من او وز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر
کان یار سر صحبت ما بیش ندارد
معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم
عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟
بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
از نوش لبان، بهره بجز نیش ندارد
*
*
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
گفت و گویی در زبان ما فکند
جست و جویی در درون ما نهاد
از خُمستان جرعه ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوّا نهاد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
یک کرشمه کرد با خود آن چنانک
فتنه ای در پیر و در برنا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان
حُسن او چون دست در یغما نهاد
چون در آن غوغا عِراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد
*
*
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد میگویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد میجویم شفا
آتش دل چون نمیگردد به آب دیده کم
میدمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بیرخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بیرخ تو مرگ باشد با عنا
*
*
با یار به بوستان شدم رهگذری
کردم نظری سوی گل از بینظری
آمد بر من نگار و در گوشم گفت:
رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟
*
*
بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد
به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد
بیا، تا پیش روی تو بمیرم
که بیتو زندگانی آن ندارد
چگونه بیتو بتوان زیست آخر؟
که بیتو زیستن امکان ندارد
بمردم ز انتظار روز وصلت
شب هجران مگر پایان ندارد؟
بیا، تا روی خوب تو ببینم
که مهر از ذره رخ پنهان ندارد
ز من بپذیر، جانا، نیم جانی
اگر چه قیمت چندان ندارد
چه باشد گر فراغت والهی را
چنین سرگشته و حیران ندارد؟
وصالت تا ز غم خونم نریزد
عراقی را شبی مهمان ندارد
*
*
شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است
روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بیتو غمگین است
بیرخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است
دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است
بنوازی و پس بیزاری آخر،
ای دوست این چه آیین است؟
کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است
*
*
زندگینامه فخرالدین عراقی
شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار همدانی، معروف به فخرالّدین عراقی ۶۱۰ ه.ق در کمیجان اراک بدنیا آمد و در هشتم ذیقعدة سال ۶۸۸ ه. ق در شهر دمشق درگذشت.
عراقي يکي از بزرگترين شاعران و عارفان زمان خویش بود. وی در نثر فارسي کتاب بسيار معروفي به نام “لمعات”در تصوف تأليف کرده است که در نهايت شور و زیبا نوشته شده است و انشاي عاشقانه بسيار لطيفي دارد.
فخرالدین عراقی پس از تکمیل آموزش قرآن برای ادامة تحصیل از کمیجان به همدان رفت و در آنجا تحصیل کرد.وی در کودکی قرآن را از بر نمود و میتوانست آن را به آواز شیرین و درست قرائت کند. وقتی که هفده ساله بود به هندوستان رفت و به شاگردی شیخ بهاء الدین زکریا درآمد و بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد.
بعد از مرگ شیخ بهاءالدین در حالیکه، عراقی را جانشین خود کرده بود عراقی عزم مکه و مدینه کرد، و پس از حج در قونیه، به خدمت صدرالدين قونيوي رسید. وی پس از سالها اقامت در روم جانب شام رفت و در هشتم ذیقعدة سال ۶۸۸ ه. ق در شهر دمشق چشم از جهان فروبست.
(جملات حکیمانه)