چمدان دستِ تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
.
.
.
مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ما هم می رسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق
دست هایش تا خدا هم می رسد
.
.
.
لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟
عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن
.
.
.
شبهای بی من بودنت بخیر
همه ی من …
.
.
.
تمام دوستت دارم ها را دمِ گوشم زمزمه کرد
حالا من مدرک از کجا بیاورم ؟
.
.
.
ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد
و افزون شده جفای تو این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو
گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
.
.
.
وقتی نباشی از زمان از عید بیزارم
آری ! بدونِ تو…؛ گرفتارم… گرفتارم
بانو از این که زنده ام شرمنده ام وقتی
در مصرعی نامِ تو را حتی نمی آرم…
.
.
.
تو اگر میدانستی
تو اگر می فهمیدی
که چه دردی دارد
که چه زجری دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من آهسته نمی پرسیدی : آه ای مرد چرا تنهایی….
.
.
.
بهارِ چشمهای ترم
دلتنگی هایم را با کدام قایق خیال روانه ی دل دریائیت کنم
تا بدانی چه قدر دلتنگم
.
.
.
نذر نگاهت ، به همه می رسد
جز من !
که می مانم
“با کاسه ی خالی در انتظار”
.
.
.
وقتی پیشه ات مهر باشد
سرمایه ات پول نیست
آبی ست که به تشنه ای میدهی
یا نانی که به گرسنه ای
حتی !
دانه ای که به پرنده ای…
.
.
.
و گور تنها خانه ای است
که از نبودن تو در آن
دلم
نمی گیرد.
.
.
.
تکه ای از بهشت هستند
“بعضی ها”
.
.
.
پرنده ی مرده آب و دانه می خواهد چه کار ؟
گاهی برای مهربانی هم دیر است
.
.
.
تنهایی
زخم روشنی است
چون ماه
بر دل سیاه من
.
.
.
از همه راههایی که انسان برای رنج دادن خود پیدا کرده
“عشق از همه بدتر است”
(زمزار)