(دلنوشته های عاشقانه جدید و زیبا)
چه شد آن غمگساری ها، چه شد آن مهربانی ها…(رعدی آذرخشی)
چه شد آن غمگساری ها ؟ چه شد آن مهربانی ها ؟
چه شد آن مستی و آن شور و شوق و شادمانی ها ؟
جفا راندیم با عشق و بلا ها را به خود راندیم
کنون جوییم از آن آهوی مشک افشان، نشانی ها
مپرس از من حکایت ها و بگذر زین شکایت ها
ره زین کار بگشا دلبرا، با کار دانی ها
اگر بزم وفا خواهی ز خورشید صفا روشن
سبک بر خیز و آتش زن به جان سر گرانی ها
به افسون شکر خندی، زبان بسته ام بگشا
ترش منشین و شور انگیز، با شیرین زبانی ها
سخن دانی هنرمندم، چنین خاموش مپسندم
که خاموشی بود جادوی مرگ جاودانی ها
سخن را آب ده از لطف و ترک تند خویی کن
مجو فیض سحاب رحمت از آتش فشانی ها
ز تاریکی چه خیری دیده اند این خاکیان، یارب؟
که چون دیوان گریزانند از روشن روانی ها
شفق هم رنگ خون شد بسکه این خیل برادر کش
ز خون نقش فنا زد بر جبین زندگانی ها
به جنگ فتنه برخیزند و خود صد فتنه انگیزند
الا ای گمرهان این نیست رسم پهوانی ها
همانا صلح ننشیند، به بام ما کج اندیشان
نه با ناقوس کوبی ها، نه با تکبیر خوانی ها
برون رانیم اگر آز و نیاز از صحنه ی گیتی
ز کوی صلح برخیزد، صلای کامرانی ها
جهان را صبح آزادی و آبادی به خود خواند
در این دیجور وحشت … همتی ای کاروانی ها
(دکتر رعدی آذرخشی)