ما دهه شصتیا نسلی هستیم که در صورت بروز شیطنت بیش از حد با یک قاشق روی شعله ی اجاق گاز روبرو می شدیم !
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
یادتونه بچه که بودیم تا توى یه جمعى میرفتیم حوصله نداشتیم،خجالت میکشیدیم بابا مامانمون میگفتن:سلام کردى به عمو؟ ما هم مثل خر تو گل میموندیم! یهو طرف به دروغ میگفت: بعععععله،سلامم کرد پسر گل!!!!
عاشق این ادما بودم،دمشون گرم
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ خاطرات بچه های دهه 60 ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
یکی از بزرگترین دغدغه های دهه شصتی ها خفه کردن صدای مودم های دایل آپ بود !
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ مطالب خواندنی ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
یادتونه بچه که بودیم لواشک غیر بهداشتی میخریدیم میپیچیدیم دور انگشت سبابمون بعد هی انگشتمونو تا ته میکردیم تو حلقمون ؟ چه حالی میداد خدایی …
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
روزای اول که تلفن اومده بود خونمون تا زنگ میخورد ۱۶نفر رو تلفن بودن ولی بیچاره الان تلفنمون باید بسوزه تا یکی برش داره !
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ خاطرات دوران مدرسه ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
یادش بخیر وقتی قارچ خور یا میوه خور بازی میکزدیم و کلی مرحله میرفتیم جلو ، سِیو که نمیشد لامصب ، بعدِ یه مدت دستگاه داغ میکرد و بازی گیر میکرد !
یعنی از شکست عشقی بدتر بود …
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر اون وقتها ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
مامانم که شیشه پاک کن میخرید ، لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم …
این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !!!
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ خاطرات قدیم ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
نــــــــه!!! خدایـــــی
مَـــن آخرش نفهميدم
اين زنگ پرورشي براي چي بود ؟؟
هَــميشه هم ميگفتن براي معلمتون مشكل پيش اومده ،گفته نمياد
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ شما یادتون نمیاد ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
یادش بخیر یه برگ از درخت میکندیم میذاشتیم رو دستمون با اون یکی دست محکم میزدیم روش میترکید کلی حال میکردیم
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر اون وقتها ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
میدونید بهترین روز واسه ما ده شصتیا چه روزی بود ؟
روزی که مشق نمینوشتی بعد فردا معلمت مشقاتو نگاه نمیکرد …
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ شما یادتون نمیاد ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
یادش بخیر کتابمون جلد پلاستیکی می کردیم بعد با خودکار پشتش دروازه می کشیدیم سر خودکار بیک مو میگرفتیم فوتبال دستی درست می کردیم.
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ خاطرات بچه های دهه 60 ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
وقتی مدرسه میرفتیم ناظم میومد سر کلاس میگفت فردا 50تومن پول بیارید با کاسه و قاشق آش میدیم !
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ خاطرات دهه 60 ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم ، در مرحله دوم تو ظرف آب جوش ۱ساعتی میذاشتیم بجوشه ۶ماه دیگه کار میکرد ؛ در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه …
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ خاطرات گذشته ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊
ﺷﻤﺎ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺑﭽﻪ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ میشمردیم ﺗﺎ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭﻳﻢ ﻳﻪ ﺷﻴﺸﻪﻱ ﻛﺎﻣﻞ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﻛﻪﺗﺎﺳﺮﺵ ﻳﺦ ﺑﺎﺷﻪ .