( اشعار عاشقانه )
شوق بقا
مــاه تابان را بســامان دیده ام
در غیابش قصه ها بشنیـــده ام
تا بر آمد پیشم آن فرخنده پی
از لبش من دسته گلها چیده ام
گفتــمش ای مـاه رؤیاهای من
من زجــام عشق تـو روییـــده ام
درغم هجـــرتو بودم بی قـرار
همچو سیمابی به کف، غلطیده ام
بـر سر اسب خیـــالم ســالهـا
در پی ات بهر نشان گــردیده ام
حالیا چون رو نمودی سوی من
از دمــت من مشکـــها سابیده ام
ازجمــال عــالـم آرایت کنـون
ســر به دامــان صفـــا ساییده ام
قلب الیـار از تو می یابد حیات
دسـت شوقــی بر بقــا یازیده ام
برچسب هاابیات الیار (جبار محمدی) اشعار الیار (جبار محمدی) اشعار زیبا اشعار زیبا و دلنشین اشعار عارفانه اشعار عاشقانه و دلنشین اشعار مذهبی اشعار و دلنوشته های عرفانی اشعار و سروده های دلنشین الیار الیار (جبار محمدی) بیت زیبا جبار محمدی دفتر اشعار الیار (جبار محمدی) دلنوشته دلنوشته های الیار (جبار محمدی) دلنوشته های زیبا و عاشقانه دلنوشته های سایت زمزار دیوان اشعار زیباترین شعر سایت دلنوشته سایت شعر سایت غزل سروده سروده های الیار (جبار محمدی) سروده های عارفانه شاعرانه ها شعر شعر زیبا شعر زیبا و دلنشین شعر و سروده زیبا شوق بقا غزال غزل غزل غزل زیبا و دلنشین غزلیات الیار (جبار محمدی) مــاه تابان را بســامان دیده ام متن ها و اشعار زیبا