( شعر انتظار – دلنوشته های مهدوی )
ندیدم چون تو محبوبی به عالم … (سالک)
خوشا در کنج خلوت با تو همدم
نهی بر زخم دل با غمزه مرهم
از آن روزی که حسنت در سرم شد
بیادت باغ دل گردیده خرم
همه گلچهره گان را چهره دیدم
ندیدم چون تو محبوبی بعالم
اگر بینی که دست افشان و مستم
شراب از خم تو نوشم دمادم
هر آن کس عشق تو در سر ندارد
گرفتار است در گرداب ماتم
حیا و حرمت از عاشق مخواهید
که او از نسل حوا هست و آدم
سکندر گر پی آب حیات است
به زیر پای تو جوشیده زمزم
اگر از طی سخاوت گشته جاوید
یکی قطره ز دریای تو حاتم
نباشد مثل تو دیگر به دنیا
میان شانه داری مهر خاتم
در آن روزی که سالک سایه خواهد
بگیرد دامن مهر تو محکم