( اشعار زیبا و عارفانه )
گر محتسب شکست خم میفروش را
دست دعای باده پرستان شکسته نیست
*
*
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروی قبله را خبری از اشاره نیست
*
*
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست
*
*
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
*
*
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری
*
*
دلم به پاکی دامان غنچه میلرزد
که بلبلان همه مستند و باغبان تنها
*
*
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
*
*
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب
*
*
آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر میداشت
*
*
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب
از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی صائب تبریزی
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
*
*
عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
*
*
به مستی بیطلب بوس از دهان یار میریزد
ثمر چون پخته گردد خودبخود از دار میریزد
*
*
پرده مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود میپوشد از چشم خلایق عیبپوش
*
*
جام جم آیینهدار کاسهٔ زانوی ماست
ما چو طفلان هر طرف بهر تماشا میرویم
*
*
در مجالس حرف سرگوشیزدن با یکدگر
در زمین سینهها تخم نفاق افشاندن است
*
*
شاه و گدا به دیده دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب
*
*
شاهی که بر رعیت خود میکند ستم
مستی بود که میخورد از ران خود کباب
*
*
عشق را با هردلی نسبت به قدر جوهر است
قطره بر گل شبنم و در قعر دریا گوهر است
*
*
عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
*
*
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بیاندیشه فردا خوش است
*
*
گردش چرخ، بد و نيک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو
*
*
مُهر زن بر دهن خنده که در بزم جهان
سر خود می خورد آن پسته که خندان باشد
*
*
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان،هر برگ چندین رنگ پیدا می کند
*
*
عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد
کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟
*
*
هر چه رفت از عمر،یاد آن به نیکی می کنند
چهره ی امروز در آیینه ی فردا خوش است
*
*
دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی است
که اگر بازستانند، دو چندان گردد!!
*
*
از عزیزان رفته رفته شد تهی این خاکدان
یک تن از آیندگان،نگرفت جای رفتگان
*
*
دود اگر بالا نشیند، کسر شآن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد،گر چه او بالا تر است
*
*
کو دیده ی یعقوب که بی پرده ببیند
صد قافله از مصر به یکباره رسیده !
*
*
کاهش و افزایش این نشآ با یکدیگر است
می خورد افیون تو را،چندان که افیون می خوری
*
*
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز بدین مرگ نمرد است کسی
*
*
در غم آباد فلک،رخنه ی بیداری نیست
چشم تا کار کند حلقه ی دام است اینجا
*
*
سردی دوران به من دست و دلی نگذاشته است
ور نه دستی در هنر دارم تماشا کردنی
*
*
بحر تا سیلاب را صافی نسازد،بحر نیست
هر که ما را در جوانی پیر سازد،پیر ماست
*
*
شوق، چون پا در رکاب بی قراری آورد
می توان با اسب چوب از آتش سوزان گریخت
*
*
بخیه کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست
خنده می آرد همی بر هرزه گردی های من