( جدیدترین مسیج ها )
خیابانهای شهر را قدم میزنم هر روز
شاید دوباره ببینمَت
غافل از آنکه سالهاستْ رفتهای از این شهر!
•
•
چهقدر شراب ریختهای به چشمهات مگر
که هر روز میگیرندَم
به جُرمِ مستی؟!
•
•
دلَم باران میخواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچگاه به خانهی تو نرسد!
•
•
زیرِ پنجرهی اتاقَم
« مرا ببوس » را میخواند
آواز خوانِ کوچههای شب.
میبوسمَت
و طرحِ لبهام میماند
رووی غبارِ سردِ شیشه!
•
•
بهانهای نمانده است دیگر
برای عاشقی کردن!
بیا برگردیم به کودکی
دوباره با هم بزرگ شویم
•
•
شهر جای ما نیست
بیا به کوه بزنیم مثلِ یاغیها
•
•
صدای عقربههای این ساعتِ لعنتی
خوابِ تو را
پَر میدهد از چشمهام.
باید قفسی برایت بسازم!
•
•
آفتزده است این باغ
بیا به دشت بپاشیم
خودمان را
•
•
دلَم دریاست؛
موّاج و توفانی.
در ساحلَت بمان!
•
•
غم
ردِّ نگاهِ تو است
در ازدحامِ خیابانها،
وقتی هیچ مردی
من نیستم!
نوشته های رضا کاظمی
•
•
خدا را هم فریب دادهاند چشمهات
وگرنه
همان سالِ رفتنَت باید
تمام شده باشد دنیا
•
•
آنقدر نیامدی
که از چهرهامْ بهار
برگ به برگ ریخت
پاییز شدم.
دیگر نیا
آشفته میشود خوابهای رنگیاَم
•
•
گفتند غرق شدهای در آبهای دوور
و دریا؛ جسدت را پس نداده است.
چه شوخیِ احمقانهای!
تو
شاهماهیِ قصههای منی
غرق میشوی مگر؟!
•
•
کافر نیستم اما
یکبار نشد “آیتالکرسی” بخوانم وُ
از سفرِ چشمهای تو
سلامت برگردم!
•
•
کسی در رگهای من
تو را آواز میخواند.
شعله میشوم؛
بیرون میریزم از چشمهات
و جهان،
بشکهی باروت!
•
•
بهار
بیتو
نیامده رفت.
مجالِ زندهگی آیا
تا بهارِ دیگر هست؟
•
•
دیگر به دیدنت نمیآیم.
روز به روز
دارند قد میکِشند این کوهها
•
•
امروز تو را فروختم
به بهای زنی که چشمهاش
شبیه چشمهای تو بود!
•
•
چه تلخ و تُند دارد میچرخد زمین!
بخند
آرام بگیرد
دیرتر تمام شویم.
•
•
دارد آخرالزَّمان میشود انگار
اینطور که تلخ شدهایم همه.
کسی نخواهد آمد
تو بیا چوب لای چرخ زمین بگذار!
نوشته های رضا کاظمی