( شعر در وصف امام علی سلام الله علیه )
شعری زیبا از استاد شهریار در وصف امیر المومنین (ع)
یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی بابی انت و امّی
گوییا هیچ نه همّی به دلم بوده، نه غمّی بابی انت و امّی
تو که از مرگ و حیات، این همه فخری و مباهات علی ای قبله حاجات
گویی آن دزد شقی تیغ نیالوده به سمّی بابی انت و امّی
گویی آن فاجعه ی دشت بلا هیچ نبوده است درِ این غم نگشوده است
سینه ی هیچ شهیدی نخراشیده به سمّی بابی انت و امّی
حق اگر جلوه ی با وجه أتَمّ کرده در انسان کان نه سهل است و نه آسان
به خود حق که تو آن جلوه ی با وجه أتَمّی بابی انت و امّی
منکِر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عیدی و چه غدیریّ و چه خُمّی بابی انت و امّی
در تولا هم اگر سهو ولایت!چه سفاهت اُف بر این شَمّ فقاهت
بی ولای علی و آل، چه فقهی و چه شمّی! بابی انت و امّی
تو کم و کیف جهانیّ و به کمبود تو دنیا از ثَری تا به ثریّا
شَر و شور است و دگر هیچ نه کیفیّ و نه کمّی بابی انت و امّی
آدمی جامع جمعیت و موجود أتَمّ است گر به معنای أعَمّ است
تو بِهین مظهر انسان و به معنای أعمّی بابی انت و امّی
چون بود آدم کامل غرض از خلقت عالم پس به ذریه آدم
جز شما مهدِ نبوت نبُوَد چیز مهمی بابی انت و امّی
عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم منکرت مستحق ذَم
وز تو بیگانه نیرزد نه به مدحی و نه ذمّی بابی انت و امّی
بی تو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان شده بازیچه ی شیطان
این چه بوزینه که سرها همه را بسته به ذمّی بابی انت و امّی
لشکر کفر اگر موج زند در همه دنیا همه طوفان همه دریا
چه کند با تو که چون صخره ی صمّا و بابی انت و امّی
یا علی خواهمت آن شعشعه ی تیغ زرافشان هم بدو کفر سرافشان
بایدم این لَمَعان دیده، ندانم به چه لِمّی بابی انت و امّی