(اشعار زیبای افغانی … برنده جایزه ادبی رحمان بابا )
ای ناله … محمدحسن بارق
ای ناله!
سالهاست که بیرون جهی ز دل،
هنگامهساز و گرم
پُر سوز و آتشین
شبها به گاه تیرگی مرگبار غم
از گیر و دار دهر،
و ز دست رنجها،
درپیچ و تاب موج سبک سیرِ آهِ من،
زی آسمان به سوز تمنا شدی بلند
پُر درد و شعله خیز،
تند و شررفزای
لیکن نسوخت پردهٔ پندار گرمیات
برقی نزد شرارهات اندر نگاه من
نی سوختی سپهر
نی کاخ قدرتش
نی رخنه کردهای به دل پاسبان او
تا چند و تا کجا؟
در بند آن و این:
محبوس وهم و ترس
گرفتار مهر و کین؟
ای ناله!
یا خموش و یا آسمان بسوز!
تا باز گردد آن سوی این پرده راه من.
در آن بلندجای
از قدسیان عرش
و ز محرمان بزم حقیقت کنم سؤال
کای آنکه رستهاید ز غوغای مهر وکین
آنجا چرا چنان؟
اینجا چرا چنین؟
( زمزار )
ای ناله!
سالهاست که بیرون جهی ز دل،
هنگامهساز و گرم
پُر سوز و آتشین
شبها به گاه تیرگی مرگبار غم
از گیر و دار دهر،
و ز دست رنجها،
درپیچ و تاب موج سبک سیرِ آهِ من،
زی آسمان به سوز تمنا شدی بلند
پُر درد و شعله خیز،
تند و شررفزای
لیکن نسوخت پردهٔ پندار گرمیات
برقی نزد شرارهات اندر نگاه من
نی سوختی سپهر
نی کاخ قدرتش
نی رخنه کردهای به دل پاسبان او
تا چند و تا کجا؟
در بند آن و این:
محبوس وهم و ترس
گرفتار مهر و کین؟
ای ناله!
یا خموش و یا آسمان بسوز!
تا باز گردد آن سوی این پرده راه من.
در آن بلندجای
از قدسیان عرش
و ز محرمان بزم حقیقت کنم سؤال
کای آنکه رستهاید ز غوغای مهر وکین
آنجا چرا چنان؟
اینجا چرا چنین؟
( زمزار )