( متن زیبا )
عادت ، ناجوانمردانهترين بيماریست، زيرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند، هر دردی را و هر مرگی را. در اثر عادت، در كنار افراد ِنفرتانگيز زندگی میكنيم، به تحمل زنجيرها رضا میدهيم، بیعدالتیها و رنجها را تحمل میكنيم. به درد، به تنهائی و به همه چيز تسليم میشويم. عادت، بیرحمترين زهر زندگیست. زيرا آهسته وارد میشود، در سكوت، كمكم رشد میكند و از بیخبری ما سيراب میشود و وقتی كشف میكنيم كه چطور مسموم ِ آن شدهايم، میبينيم كه هر ذرۀ بدنمان با آن عجين شده است، میبينيم كه هر حركت ما تابع شرايط اوست و هيچ داروئی هم درمانش نمیكند.
*
*
*
*
مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید.او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد.او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد.همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت.او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت:این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست،تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید.بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود.دارایی شما حساب بانکیتان نیست.
دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است.که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید.
*
*
*
*
خدایا ! در آشوب و فتنه و بلا، عده ای تو را گم می کنند و عده ای تو ر ا پیدا می کنند .
ما را از بندگان یابنده خودت قرار ده !
خدایا ! در طوفانهای سنگین و بنیان کن ،بعضی تو را از دست می دهند و برخی تو را به دست می آورند. دست ما را از دست خودت در نیاور و دست و دلمان را از خودت خالی نکن!
خدایا ! در هجوم بی امان شدائد و سختی ها ، گروهی به دامن تو می آویزند و گروهی از دامن تو می گریزند. مامن و گریزگاه ما را آغوش مهربان خودت قرار ده
*
*
*
*
بین ما و زندگی قشری ضخیم وجود دارد …
می توانیم آن را خستگی،ترس،فکر،بلندپروازی بنامیم، می توانیم همه ی نام ها را به آن بدهیم – همه صحیح خواهند بود اما نامی که کاملا مناسب باشد خود ماست. آنچه بین ما و زندگی ما مانند مانعی استوار است، خود ما هستیم، این ضخیم شدن خودِ ما در ماست که آن را به سان امتحانی برای بلوغ یا اطمینانی از وجود تلقی می کنیم.
آنچه کم داریم این است که آنچنان وارد زندگی مان می شویم، گویی که دیگر در آن نیستیم ….