( غزل زیبا و عاشقانه )
کاروان عشق را بانگ درای دیگرست … طبیب اصفهانی
کاروان عشق را بانگ درای دیگرست
گوش ما بر ناله ی درد آشنای دیگرست
بر دل تنگم در فیضی است هر زخم ستم
بر تنم هر داغ ، باغ دلگشای دیگرست
شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست
روشنایی ، محمل ما را زجایی دیگرست
زندگی بی آه و اشکم نیست ممکن همچو شمع
در دیار عاشقان آب و هوای دیگرست
صید لاغر را کند آزاد ،حیرانم چرا
هر قدم در راه من دام بلای دیگرست
هر چه می کاهد ز تن بر روح افزاید طبیب
در جهان نیستی شو و نمای دیگرست