( اشعار زیبا و عاشقانه )
دلنوشته های زیبا از زویا زاکاریان
به تو گفتم ، نگفتم؟
به تو گفتم منو عاشق کن دیوونه میشم…
منو از خونه آواره نكن بی خونه ميشم
به تو گفتم ، نگفتم؟
خطر كردي نترسيدي، منو دلداده كردي
تو كردي هرچي با اين ساكت افتاده كردي
ديگه از كوچه ی من راه برگشتن نداري
منم دوست و منم دشمن، كسي جز من نداري
به تو گفتم ، نگفتم؟
نگفتم دل من بي اعتباره
اگه عاشق بشه، پروا نداره
نميفهمه خطر، اين مرغ بي دل
قفس ميشكنه، ميره تا ستاره
به تو گفتم، نگفتم
به تو گفتم اگه مستم كني، مثل پرنده
ديگه از من نپرس، مستي عاشق چون و چنده
چنان دلسوخته ميزنم به اسمت زير آواز
كه آوازه من راه فرارت رو ببنده
به تو گفتم، نگفتم؟
*
*
*
*
من، خالی از عاطفه و خشم، خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق،آخرین همسفر من، مثل تو منو رها کرد
حالا دستام موندن و تنهایی و من
ای دریغ از من که بیخود مثل تو گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو که مثلِ عکس عشق، داد میزنی تو آینه من
آه، گریهامون هیچ، خندهامون هیچ، باخته و برندهامون هیچ
تنها آغوش تو موند، غیر از اون هیچ
ای، ای مثل من تک و تنها، دستمو بگیر که عمر رفت
همه چی تویی، زمین و آسمون هیچ
ای دریغ از من که بیخود مثل تو گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو که مثل عکس عشق، داد میزنی تو آیینه من
آه
گریهامون هیچ
خندهامون هیچ
باخته و برندهامون هیچ
تنها آغوش تو موند
*
*
*
*
گفتی برو گفتم به چشم، این بود کلام آخرین
گفتی خدا حافظ تو،گفتم همین؟ گفتی همین!
گریه نکردم پیش تو، با اینکه پر پر می زدم
با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن داغ دل ویرانه بود
من مات مات از بازی شطرنج عشق میامدم
شاه مهره دل رفته بود … من لاف بردن میزدم
قلعه دل، اسب غرور، لشکر تار و مار عشق
دادم با ناز رخ تو این همه یادگار عشق
گفتم ببر هرچی که هست، رغیب جلد چیره دست
گفتی تو مغروری هنوز، با فتح این همه شکست
با فتح این همه شکست،بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
*
*
*
*
میتونی بیشتر از این منو آزرده کنی
گل سرخ قلبمو، سرد و پژمرده کنی
میتونی خط بکشی، رو نشون و اسم من
از خودت دورم کنی،دور دور تا گم شدن
اما در خاطر تو،من موندگارم نازنین
تا غروب این زمین،تا طلوع واپسین
میتونی از یاد من،خودتو رها کنی
مثل گریه تو خودت،منو بی صدا کنی
میتونی دل بسپری،به فراموشیه من
رنگ حاشا بزنی،به غم تنها شدن
بیشتر از من چه کسی، تو رو دوست داشت و شناخت
چه کسی با سختیه،شب پاییز تو ساخت
می دونم پیشه همه، منو انکار می کنی
روشنی آیینه ام رو، تیره و تار می کنی
*
*
زویا زاکاریان زاده ۲۵ خرداد ۱۳۲۹ تهران ترانهسرا و نمایشنامهنویس ایرانی ارمنیتبار است. او در دوران ترانهسرایی با خوانندگانی مثل عارف، داریوش، ابی، مهرداد آسمانی، لیلا فروهر، سیاوش قمیشی، مارتیک، حسن شماعیزاده، معین، نوشآفرین، گوگوش، داوود بهبودی، شهرزاد سپانلو، شهرام صولتی، گروه سیلوئت (شهرزاد، مهرانا، شراره)، گروه «شی باهی»، سپیده و هنرمندان بیشمار دیگری همکاری داشتهاست.