( دلنوشته ای برای اربعین )
بلبل در قفسیم و ز چمن می گوییم
یا اویسیم و مدیحت ز قرن می گوییم
یا که مانند مسافر ز وطن می گوییم
” گر چه دوریم به یاد تو سخن میگوییم
بعد منزل نبود در سفر روحانی “
.
در دلم بود شوم زائر بین الحرمین
مادرم بود مشوّق که ادا سازم دین
پدر آهسته مرا گفت که ای نور دو عین !
“هر دری بسته بود جز در پرفیض حسین
این در خانه ی عشق است که باز است هنوز “
.
کیست آن کس که به نام تو عسل نوش نگشت ؟
قصّه ی تو که شنیده است که مدهوش نگشت ؟
یاد تو از دل تاریخ فراموش نگشت
” دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست “
.
غرقه ی اشک غمت را هوس ساحل نیست
کشته ی شوق تو را شکوه ای از قاتل نیست
هر دلی را که نشد لطف تو شامل ، دل نیست
” هر که از عشق تو دیوانه نشد ، عاقل نیست
عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود “
.
دست اگر هست همانا ید بیضا باشد
لب اگر هست لب لعل مسیحا باشد
غم اگر هست غم یوسف زهرا باشد
” دل اگر هست دل زینب کبری باشد
آفرین باد بر این همّت مردانه ی دل ! “
.
عرشیان پا به حریم تو به حرمت بزنند
به مقامت به لب انگشت ز حیرت بزنند
خطبه ات خوانده ، دم از اوج بلاغت بزنند
حوریان از غم تو لطمه به صورت بزنند
قدسیان ناله برآرند که جانم زینب
.
در مدینه غم بی دستی سقّا مبرید
قصّه ی مادر و گهواره و یغما مبرید
خبر از دختر و طشت و سر بابا مبرید
” نام اکبر به سر تربت لیلا مبرید
بگذارید جوان مرده قراری گیرد “
*
*
( زمزار )