مهندس و مدیر! مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید : “ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع …
بیشتر بخوانید »داستانک آموزنده
داستان زیبای عیب کوچولوی عروس
داستان زیبای عیب کوچولوی عروس؛ جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده …
بیشتر بخوانید »داستانک؛ سه پاكت نامه
داستانک؛ سه پاكت نامه؛ آقاي اسميت كه به تازگي مديرعامل يك شركت بزرگ شده بود مديرعامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي 1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه هیزم شکن
هیزم شکن؛ روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار سراغ یک تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام کرد. و دستمزد خوبی برایش تعیین کرد و همچنین شرایط کاری بسیار خوب بود. بنابراین هیزم شکن ما تصمیم گرفت کارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب …
بیشتر بخوانید »داستان خواندنی نوه خوب من
نوه خوب من؛ حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد. هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.اما اینطور نشد. خیلی …
بیشتر بخوانید »جوان و راز خوشبختی
داستان جوان و راز خوشبختی شخصی بود، عاقل و فرزانه او پسرش را برای یافتن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان یک ماه و ده روز در صحرا راه رفت تا که به قصر زیبای در فراز قلۀ کوهی رسید. در آنجا مرد خردمندی زنده گی می کرد که …
بیشتر بخوانید »داستان دختر کشاورز و پیرمرد مکار !
دختر زیبای کشاورز و پیرمرد مکاری که او را میخواست! روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه …
بیشتر بخوانید »مجموعه ۶ داستان کوتاه خواندنی و آموزنده
مجموعه ۶ داستان کوتاه خواندنی و آموزنده با نتیجه گیری حرف درست یک خانم و همسر میلیونرش از برج نیمه سازشان بازدید می کردند که یک کارگر آن زن را دید و فریاد زد: “مرا به یاد میاوری؟ من و تو در دوران دبیرستان با هم دوست صمیمی بودیم .” …
بیشتر بخوانید »داستان زيبا و خواندني قورباغه
داستان زيبا و خواندني قورباغه چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما …
بیشتر بخوانید »داستان خواندني تاجر و 4 همسرش
تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد. همسر سومش را …
بیشتر بخوانید »