(شعر زیبا) جان در شکر … در زلف تو یارا، دل در سفر افتد از شوق تو جانا، جان در شکر افتد دامی بگشـودی، پیـش رخ دلـــها از بهــر همینـم، دل در خطـــر افتد هر حلقه ی مویت، یک عالم دیگر بر سیــر عـوالـم، دل در گــذر افتد پیـدا گـل …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : ابیات الیار (جبار محمدی)
صبـا! چه شـد که نیـامـد نگـار بــر پـیشـم (الیار)
(دلنوشته) طوق بندگی … صبـا ! چه شـد که نیـامـد نگـار بــر پـیشـم که مرهمـی نهـد از غمـزه بـر دل ریشم هم او که یک نظرش چهره ی جهان آراست به طــوق بندگی اش اینچنین می اندیشم جــز از جمـال نگــار و طــریقـت عشقـش نباشـدم به جهـان مهـر و مذهبی …
بیشتر بخوانید »غافلیـم انـدر بـلا، حکـمی ز درمـان می رسد (الیار)
(دلنوشته) پیک خورشید … مـرغ شبگیر از فضای قدس جانان می رسد گـوئی از آفـاق عالم بر جهان جان می رسد آرد آیینـی ز حـکمت، مبتنی بر عشـق جان رحمتــی بی انتهـا در سلـک قرآن می رسد چشـم داران جهـان را مـژده بادا مـژده باد پیک خورشید از دل درگاه …
بیشتر بخوانید »در کوی عشق جانان، کردم شبی اقامت (الیار)
(اشعار عاشقانه) پیمانه ی کرامت … در کوی عشق جانان، کردم شبی اقامت دیـدم چه جلوه هایی! در آستـان و قامت باحسـن بی مثالـش، با جلوه ای ز خالش در دل فکند شوری، چون شورش قیامت تا پر کنـد دلـم را، از شـور نـاب هستـی می زد به دست مهرش، …
بیشتر بخوانید »مـن سبوی صبر جان خویش را بشکسته ام (الیار)
(شعر و دلنوشته) جواز خنده … مـن سبوی صبر جان خویش را بشکسته ام ز آنکـه از تیر نگـاهت تا قیامت خستـه ام بـار خود از خـرمن اوصاف نیـکویت، نگـار! با جـواز خنده ای از سوی رویت، بستـه ام گـر چـه آزارد دلـم را خار هجران هر دمی با امیـد …
بیشتر بخوانید »تنــگنــای دل تـاریــک مـرا خـورشیــدی (الیار)
(اشعار دلشین) آفتاب دل … تنــگنــای دل تـاریــک مـرا خـورشیــدی انــدرون، جــام دل جـان مرا جمشیـدی با تـو تـاریک نشـد نقطـه ای اندر خم دهر بــه جهــان از دل ذرات جهـان تابیـدی هستـی از بطن عدم «کن فیکون» تو گرفت بذر حکمت تو دل کون و مکان پاشیدی کـس نیـارست …
بیشتر بخوانید »سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود (الیار)
(غزل عاشقانه) نشان یار … سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود جهــانِ بـی تو برایـم بگشتـه دود اندود زمانه در گذر است و سرم بسامان نیست فــراق روی تو پیـرم نمود و درد افزود امــان زجـور حســودان روی ماهـت یار! در این سرای کهن، روشنی ز رویت بود …
بیشتر بخوانید »ما زگــلها کــم نبــاشیم ار بــدانی بــرتریم (الیار)
(شعر بهاری) باد نوروزی … بـاد نوروزی می آید سوی گل، بربط زنان تا که گــل لب وا کند، بلبل نشینـد شاخ آن محفـــل شادی بپا دارند و بر رقص آورند خیل عـاشق پیشگان را جمله از پیر و جوان نـازنازان گــل گشــاید دفتــر طنّازی اش بلبلان را خون جگر …
بیشتر بخوانید »خار غم را بر کن از جان، خاک کن (الیار)
(اشعار و دلنوشته های زیبا) صفای دل … رو غبــار کیـن دل را پاک کن خار غم را بر کن از جان، خاک کن خـانـه ی دل را بیـارای از کرم در صفــایش، شهـره ی افلا ک کن تا نشیـند گوهر عشق اندر آن با گـــلاب صـدق جان نمنــاک کن …
بیشتر بخوانید »من زنده گـردم با گهــر، با گوهـری از کان تو (الیار)
(سروده های عاشقانه) گوهر عشق … من زنده گــردم با گهــر، با گوهـری از کان تو دارم به جــان سرمـایـه ای از مایه هـای جان تو آن کان تو ارکان دل، در خــانه ای ازآب وگـل رویــد اگــر نوری در آن، از دیــده ی فتـان تو روشـن شود پنهانـی ام، …
بیشتر بخوانید »