Tag Archives: اشعار اقبال لاهوری

(شعر) بنگر که جوی آب چه مستانه میرود

کوچه زیبا

( شعر زیبا ) جوی آب … اقبال لاهوری بنگر که جوی آب چه مستانه میرود مانند کهکشان بگریبان مرغزار در خواب ناز بود به گهواره ی سحاب وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار از سنگریزه نغمه گشاید خرام او سیمای او چو آینه بیرنگ و بی غبار زی …

Read More »

تا که بودیم نبودیم کسی، کشت ما را غم بی همنفسی

عاشقانه

(شعر زیبا) تا که بودیم نبودیم کسی، کشت ما را غم بی همنفسی … (اقبال لاهوری) تا که بودیم نبودیم کسی، کشت ما را غم بی همنفسی تا که رفتیم همه یار شدند، خفته ایم و همه بیدار شدند قدر آئینه بدانیم چو هست نه در آن وقت که افتاد …

Read More »