Tag Archives: اشعار هوشنگ ابتهاج

نمی دانم چه می خواهم بگویم (هوشنگ ابتهاج)

غم

(اشعار زیبا) نمی دانم چه می خواهم بگویم … (هوشنگ ابتهاج) نمیدانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است در تنگ قفس باز است وافسوس که بال مرغ آوازم شکسته است نمیدانم چه میخواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه …

Read More »

شعر راز خاکستر … (امیرهوشنگ ابتهاج)

راز عم آلود

(شعر) شعر راز خاکستر … (امیرهوشنگ ابتهاج) به جز باد سحرگاهی كه شد دمساز خاكستر؟ كه هر دم مي گشايد پرده ای از راز خاكستر به پای شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند كسي زان جمع دست افشان نشد دمساز خاكستر تو پنداری هزاران نی در آتش كرده اند اینجا …

Read More »

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش … (هوشنگ ابتهاج)

غربت تنهایی

(دلنوشته) جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش … (هوشنگ ابتهاج) زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران ، غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کزجان شکیب هست و زجانان شکیب نیست گم گشته ی دیار محبت کجا رود نام …

Read More »