( اشعار ملی و میهنی ) ایران زمین … من ایران زمینم مه تاجداران به دوران کتاب کهن روزگاران بــه دل دارم از قعر دوران نشـــانی ز حــق جوئی وغیرت جــان نثاران به خــود بالــــم از پرچم مـردمانم نشــانی به دل دارد از تـک سواران گهی دست رستم گهی دست …
Read More »Tag Archives: اشعار و دلنوشته های عرفانی
عاشقان را کوی جانان دردها تسکیـن دهد … (الیار)
( آرشیو اشعار زیبا و عاشقانه الیار ) کوی جانان … عاشقان را کوی جانان دردها تسکیـن دهد عشق خود را چون نگینـی بر منِ مسکین دهد گــر نهـانی پا نهم بر کوی جانان یک شبی جــامی از می پـرکنــد اندر نقــاب دیــن دهد صورت بی صــورت جانــان ببینم یک نظر …
Read More »من بر دیــار عاشقان، با جامه ای پــاک آمدم … (الیار)
( اشعار برگزیده ی الیار ) رویین تن عشق … من بر دیــار عاشقان، با جامه ای پــاک آمدم دل دادم انــدر دست او؛ روحی طربناک آمدم یک دم ندا آمــد مرا در کوهســـار هستی ام من بر ندای عشق او، بر سان پــــژواک آمدم انــگشت حکم خلقتش، بر من اشارت …
Read More »تقدیر جان مرا حق نوشته است … (الیار)
( اشعار عارفانه ) رشتهٔ عشق … تقدیر جان مرا حق نوشته است از خاک و شبنم عشقم سرشته است هر دل کــه بگذرد او از مسیر عشق دانــــد به درگــه حق، عشق، رشته است این رشته می بردم تا به بام عـــرش بر مسنــــدی کـــه نه جای فرشتـــه است …
Read More »ای دل از آن ارغـوان ، جام شرابی ستان…(الیار)
( شعر عاشقانه ) حاکم گلها … ای دل از آن ارغـوان، جام شرابی ستان سلســله ای هم بر از، حلقه ی موی بتان سر به سجود آوری؛ جان لب جود آوری ار بچشی جرعه ای تا بشوی مست از آن بر گـــل او بلبـلــم؛ گــر چه اسیـر گِلم ورد …
Read More »خود حجاب خود در این پایاب عالم بوده ام…(الیار)
( اشعار زیبا و دلنشین ) آب توبه… خود حجاب خود در این پایاب عالم بوده ام با دلی گِل بسته اندر خانه ی غم سوده ام غافل از احـــوال خویش و بی خبر از رمز راه گوئیــا گـرد غباری در دل یــک توده ام نیشی ازتقدیر حقّ، خواب از …
Read More »آتــش نبــر به دلت از اجــاق کین…(الیار)
(آرشیو اشعار الیار) نکتههای گل… آتــش نبــر به دلت از اجــاق کین بــا باد کینـــه نســــوزد چـــراغ دیـن هرگز نروید علف، گر به جای آب بارد ز ابر فلــــک، سنـــگ بر زمیـــن در آزمون زمــان دست فتنـه است ابلیـــس چــون همه جا خفته در کمین ویران شود به جهان خــانه …
Read More »شمع شد جان من اندر شب سودای خیالت…(الیار)
( اشعار کوتاه و عاشقانه ) سودای خیال… شمع شد جان من اندر شب سودای خیالت ذوب شد همچو یخی از تب گرمای خیالت خنجــرت گــر بشکافد قفس جان مرا؛ وه! نـــدرد در دل مــن پرده ی دیبای خیـالت گرچــه از محضر رویــت نشدم باده بنـوشی می رسد سهم دلــم …
Read More »مـــرا اشـــارت جـانــان به راه کام آورد…(الیار)
(شعرهای عاشقانه و زیبا) اشارت جانان… مـــرا اشـــارت جـانــان به راه کام آورد دلـــم بـه عنبــر مویش به کام دام آورد کشیدم او به پی اش سوی مکتبی از عشق به عشوه ای لب جان، برشراب جام آورد فراغتی ز فروغــش به چنــگ جان افتاد دلــم به دست خــود از …
Read More »وه! کـــه روبند گل از شرم جمـال تو بود…(الیار)
(سروده ها و ابیات عاشقانه) صاحب جمال … وه! کـــه روبند گل از شرم جمـال تو بود رنگ رخسار دل از رنگ خیال تو بود گل به اذن تو هویدا شد و آن پرده درید چون بدانست جمالش ز جمال تو بود ساز و هر نغمــه ی بلبـل، ز هوای …
Read More »