Tag Archives: اشعار کارو دردریان

الا، اي رهگذر ! … (کارو)

جدایی

(اشعار زیبا و خواندنی) الا، اي رهگذر ! … (کارو دردریان) الا ، اي رهگذر ! منگر ! چنين بيگانه بر گورم چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟ چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم ؟ از اين خوابيدن …

Read More »

برای لحظه ای خاموش ، خاموش ! … (کارو دردریان)

برگ لاله ها

( اشعار کوتاه و زیبا ) چو موجی خیره سر … (کارو دردریان) چو موجی خیره سر، کز ترس طوفان نفس گم کرده در پهنای سینه سر خود می زند در پیچش مرگ به موج افکن، پر و بال سفینه به قدری کوفتم با دست حسرت به درب باغ عشق بی زمینه …

Read More »

اشعار زیبــای کـــارو دردریـــان

کارو

گلچین اشعار کارو دردریان ؛ تا روح بشر به چنگ زر، زندانی ست شاگردی مرگ پیشه‌ای انسانی است جان از ته دل،‌ طالب مرگ است… دریغ در هیچ کجا ‌برای مردن جا نیست؟ * * الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم چه می‌خواهی؟ چه می‌جویی، در این کاشانهٔ …

Read More »